اما
ای حرمت سپیدی کاغذ !
نبض حروف ما
در غیبت مرکب مشاق می زند.
در ذهن حال ، جاذبه شکل
از دست می رود.
سپیدی کاغذ ! یه کاغذ رو در نظر میگیریم، عموما کاغذها سفید هستن بعد
چیزهایی روی کاغذ نوشته میشن، درصدی از سپیدی کاغذ به خاطر نوشته شدن
(تولد و زندگی) حروف از بین میرن، گذشته از معنای سپیدی کاغذ، حرمتش هست
که اینجا خطاب شده !
مصرع بعدی رو اول اینطور معنی کنیم:
1. غیبت مرکب رو به معنی نبودن و غایب بودن مرکب فرض کنیم .
2. غیبت مرکب رو به معنی غفلت و عدم آگاهی نسبت به غفلت فرض کنیم .
3 . غیبت مرکب رو فنا فی الله فرض کنیم .
بر اساس فرض اول، مشاق زدن نبض حروف : زدن نبض اشاره به زندگی و زنده
موندنه، تمام حرفایی که می زنیم از حروف تشکیل میشن، پس حروف پایه و اجزا
تشکیل دهنده تکلم، مرکب چیزی که با اون بشه حروف رو روی سپیدی کاغذ نوشت !
و در حالت کلی مرکب می تونه مجاز از نیرو و توان و یا اشتیاف و دلیل تکلم
باشه .
بر اساس فرض دوم، آدم خودش رو و شاکله خودش رو از ذهن حال، خارج کرده و
فراموش کرده یعنی در حال زندگی نمی کنه و هیچ چیز برای کسی که در حال نیست
قابل درک نیست، پس در زمانه ای که کسی قدرت ادراک نداره، تکلم بیهوده اس !
و به سختی و در مشقت، حرف زدن و نوشتن، زنده موندن ! کس این کرشمه نبیند
که من همی نگرم !
بر اساس فرض سوم، مشاق زدن نبض حروف در حالی که "من"ی وجود نداره، به
مفهوم انجام دادن هر عملی فقط برای رضای معشوق هست . نبض اعمالی که در جهت
خواسته های "من" هستن به سختی می زنه !
و اما معنی چهارم:
کمله "ما" از دو حرف م،ا تشکیل شده، و مشاق به معنی مشقت زیاد، زدن نبض هم
کنایه از زنده موندن، و مرکب چیزی باید باشه که بتونه م و ا رو به هم وصل
کنه یعنی بتونه وجود "ما" رو نگه داره. که اینجا هم گفته شده در عدم وجود
مرکب، با مشقت زیاد نبض "ما" می زنه ! چه چیز باعث میشه که "ما" زنده
بمونه و نبضش بزنه .
حروف م،ا که ما میشه از چی گرفته شده یا چه چیزایی ما رو تشکیل میدن. حروف مجاز از اجزای ماست .
برگردیم به توحید، اینجا بازم "کثرت در عین وحدت" یک چیزهایی باعث تشکیل
شدن ما شده ! مثه دیوار که از وحدت اشیا کثیری بوجود اومده بود.
پس مرکب مجاز از توحید بود .
خطاب به سپیدی کاغذ، که زندگی حروف به خاطر تو نیست و استفاده از حرمت،
نشون میده شاعر با در نظر داشتن استلزام به بستری به نام سپیدی کاغذ برای
نوشتن حروف، زندگی حروف رو وحدت بین حروف می دونه . منظور شاعر می تونه
معنا گرایی و باز هم اشاره به جوردیگر بینی باشه حتی به کلمات ساده، و
الهام از هر چیز ناچیز و در حد اپسیلونی به اندازه وحدت حروف تشکیل دهنده
کلمه ما در مقابل سپیدی پر رنگ و وسیع کاغذی که بستر همین حروفه .
البته باید ذکر کنم که کاغذ اشاره به روح داره، و سپیدی: قابلیت پرورش روح . و حرمت، مسئولیت پروش روح . شما اینها رو جایگزین کنین .
جاذبه شکل، کنایه از نگاه کردن به پوست و ظاهر بر اثر ظاهر بینیست، بعد از اینکه جان اشیا رو در توحید معرفی می کنه، حالا برای شناخت هرچیزی، پنجره ای داره که بعد از پوست و ظاهر و شکل اشیا به درون اشیا باز میشه. نظر را نغز کن تا نغز بینی گذر از پوست کن تا مغز بینی .