سهراب ی تر

سهراب ی تر

سهراب ی تر - شرح اشعار سهراب سپهری
سهراب ی تر

سهراب ی تر

سهراب ی تر - شرح اشعار سهراب سپهری

صدای پای آب - من وضو با ... متبلور شده است

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.

وضو مقدمه است. کسب آمادگیه. در واقعیت این آمادگی با شستن صورت و دست و... تحصیل میشه.

تپش مجاز از نبض و دارای بار معنایی زنده بودن و یا حیات داشتنه. عطاری کرمانی تپش پنجره رو به باز و بسته شدن پنجره تعبیر کرده و فرزاد اقبال به تپش قلب و در نهایت به وضو گرفتن با خون تشبیه کرده.

قصد از وضو گرفتن احتمالا نماز باید باشه (که در ادامه شعر به نماز اشاره میکنه: در نمازم...) و از اونجایی که نماز در حقیقت عملی برای ارتباط با ماورای فیزیکه پس وضو گرفتن باید به نحوی شخص رو برای برقراری این ارتباط آماده کنه.

از نظر من، کلید شرح عبارت «تپش پنجره ها» در بار معنایی کلمه پنجره به معنی دریچه ای به بیرون نهفته است.

عملی که شخص رو برای برقراری یک ارتباط روحانی قراره آماده کنه باز کردن دریچه هایی به بیرون از جهان فیزیکیه. شاید این سوال پیش بیاد که چطور چنین دریچه هایی باز میشن؟ ساده است، همونطور که آماده میشیم تا یک سیب رو گاز بزنیم. این آمادگی ابتدا از درون شکل میگیره. بواسطه تمایلی که ایجاد میشه تا یک سیب رو گاز بزنیم. به همین شکل، تمایلی لازمه که ایجاد بشه تا با ماورا ارتباط برقرار کنیم. سهراب این رو مطرح میکنه تا بعد روحانی عبادت رو متذکر بشه. همونطور که در جای دیگه میگه «گاه یک قطره آب که روی دست ما می افتد از همه دیدارها تازه تر است» و داره به فرمالیته های روابط خرده میگیره که ما اونقدر درگیر فرمال های روابط میشیم که بعد عاطفی روابط فراموش میشن و اصلا در حین دیدار با یک دوست متوجه نیستیم که چقدر دوستمون رو دوست داریم.

وضوی فرمالیته، نماز فرمالیته به همراه خواهد داشت. سهراب برای فرار از نماز فرمالیته، ابتدا آماده سازی فرمالیته رو اصلاح میکنه و تغییر میده؛ در درونم برای ارتباط با ماورا تمایل و خواهش ایجاد میکنم (و این میشه وضو). مزیت مهم این آماده سازی اینه که نمیتونه دروغین و ساختگی باشه. در غیراینصورت خودفریبی است! همونطور که در ادامه شعر میگه «در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف» ماه مجاز از تنهاییه و دارای بار معنایی یکی بودن و یکی شدنه. میشه گفت که منظور اینه که نماز من یکپارچه است و این همون اخلاص داشتنه. اخلاص باعث یکرنگی میشه در مقابل نفاق که دورنگی میاره و چهره ای دروغین و ساختگی داره.

«طیف» دسته های رنگی حاصل از تقسیم شدن نوره. این معنای دوگانگی نداره بلکه معنای کثرت داره. از نظر لغوی کثرت در برابر وحدت (یکی بودن) قرار میگیره اما از لحاظ عرفانی - با عطف به مصرع قبل - این اشاره ای به وحدت در کثرت داره. درسته که در نماز من کثرت طیف وجود داره اما اینها رو از یک منبع می بینم (ماه که اشاره به یکی بودن داره). جای دیگه اشاره متفاوتی به این موضوع داره: پرتغالی پوست می کندم. وقتی پوست پرتغال رو می کنی دیگه پرتغال نیست!!! منطقی که این همه اجزا رو تبدیل میکرد به «یک» میوه به نام پرتغال از هم گسسته. شهر در آیینه پیدا بود. منطقی که یه مجموعه از اجزا مختلف رو در قالب کلمه «شهر» بیان می کرد از پیش چشمم برداشته شده و من میتونم جز جز این مجموعه رو ببینم و هر کدوم رو در کمال تجرد و انتزاع ملاقات کنم.

سنگ از پشت نمازم پیداست:

همه ذرات نمازم متبلور شده است.

نماز که جسم نداره! و در هر صورت، به هر شکلی و هر کیفیتی برگزار بشه نمیتونه چیزی رو بپوشونه. «سنگ» هم  اینجا دربردارنده این ویژگی هست که که یک تکه است و این تاکید دوم سهراب بر یکپارچگی و «یک تکه ای بودن» نمازش به حساب میاد. به طور مشابه «پشت» هم متبادر کننده معنی «نهان» به ذهن است. پس «پشت نماز» میشه نهفته در نماز و «سنگ» هم ویژگی معنوی اخلاص که البته قابل رویت نیست اما قابل درک و مشاهده است؛ بخاطر همینه که این ویژگی نهانه و عیان نیست. بدین ترتیب داریم: اخلاص عبادت من - اگر چه کیفیتی قابل دیدن با چشم نیست اما - قابل مشاهده است مانند یکپارچگی سنگ که با چشم قابل دیدن نیست اما با آزمایش قابل مشاهده است.

«ذرات» بار دیگه اشاره به کثرت داره و «همه» اشاره به یکپارچه و یکی بودن داره. فرض کنیم سنگ نمک. این سنگ، یکی و یکپارچه است در عین حالی که از ذره های بلورین نمک تشکیل شده. بلورین شدن رو فرزاد اقبال به شفافیت تعبیر کرده که باعث شده فرانما بشه و سنگ پشتی قابل دیدن بشه (البته توضیحات زیبایی داره فرزاد که من فقط اشاره کوتاهی به اونها کردم، توصیه میکنم حتما مطالعه کنید). به نظر من، این از یک سو تاکیدی بر درک اجزا نمازش داره به طوری که به جز جز نمازش (شبیه به اجزا پرتقال و شهر) آشناست و هر جز رو در کمال تجرد درک میکنه و از سوی دیگه به وحدت در کثرت اشاره میکنه چرا که نور به هر بلوری تابیده بشه به اجزا مختلفش تقسیم میشه این اجزا اگرچه ممکنه متفاوت باشن (در نتیجه عبور از بلورهای مختلف) اما همه از یک منبع هستن. با تابش نور به هر بلور طیف خروجی مختص اون بلور رو درک میکنه و با جمع همه طیف ها به درک کامل عبادت می رسه (از کثرت به وحدت رسیدن).

این رو هم از مولانا داشته باشیم که بسیار شباهت داره به این بخش از شعر سهراب:

همچو آن یک نور خورشید سما   ---   صد بود نسبت به صحن خانه ها

لیـک یـک باشـد همـه انوارشـــان   ---   چون که برگیری تو دیوار از میان


در ادامه خودش رو در هماهنگی با ذرات و اجزا دیگر جهان می بینه. من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو... پی تکبیره الاحرام علف ... قد قامت موج و... در شعر سهراب شما به وفور میتونید نمونه هایی که به توحید و تجرید مرتبط هستند رو پیدا کنید. این قسمت از شعر به وضوح درباره وحدت و درک وحدت در کثرت صحبت میکنه با عباراتی جدید و بدیع که در تاریخ ادبیات ما بی سابقه هستن. به نظر من، این عبارات بدیع نگرش بدیعی هم به مساله توحید و تجرید باز میکنه. سهراب نه تنها در وجه ظاهری اشعارش ما رو به جور دیگر نگاه کردن (نگاه به چیزها از زاویه ای جدید) میکنه (گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد و نمونه های دیگه) بلکه در معنا و عمق اشعارش هم این دعوت رو از خوانندش داره.

ماهیچ مانگاه: متن قدیم شب 1

سینه آب در حسرت عکس یک باغ،

می سوزد.

اول اینکه باغ چیه؟ در یک کلمه اگه بخوام بگم همون بهشته. بهشت انتزاعی و نه بهشت اخروی. بالاترین سطح. بهترین مکان. والاترین مقام. در جاهای دیگه سهراب از کلمات دیگه ای در اشاره به این مضمون استفاده کرده. مثلا «سطح بزرگ» در: من از کدام طرف میرسم به سطح بزرگ.

وقتی جوی آب سرازیر میشه به داخل یک باغ. در حالی که آب داره در زمین، پای درختان فرو میره، تصویر درختان (باغ) در آب منعکس میشه. تصویری که از شاخه های قد کشیده درختان در آب منعکس میشه، محلی رو نشون میده که آب آرزو داره به اونجا برسه. که سهراب به زیبایی توصیف کرده عکس باغ در سینه آب. اونچه که انسان تمنای وصالش رو داره در سینه پرورش میده و این خصلت انسانی رو به آب نسبت داده. و چه چیزی بالاتر از باغ (بهشت انتزاعی) هست که کسی تمنای وصالش در سینه پرورش بده؟

نکته بسیار زیبای این شعر باغ ِ آب هستش. اون بهشت انتزاعی آب کجاست یا چیه؟

آب وارد باغ میشه. پای درختان جاری میشه. اما این باغی که آب به اون وارد میشه، باغ ِ آب نیست؛ بهشتی که آب تمنا میکنه نیست. بلکه راه و یا بستری است که آب از اونجا میتونه به باغ ِ رویای خودش برسه. در شعر گفته میشه، حسرت عکس یک باغ. عکس یک باغ عمدتا تصویر شاخه ها و بیشتر شامل برگ های درختانه. جایی که عملیات فتوسنتز انجام میشه، چیزی که حیات درخت و به تبع اون حیات باغ بهش وابستگی داره. پس باید گفت خواستگاه آب محلی هستش که عملیات فتوسنتز (مجاز از حیات) انجام میشه. آب با رسیدن به کارگاه فتونستز، نقش خودش رو برای تمدید حیات برای امتداد بخشیدن به حیات ایفا میکنه.

با به انجام رسیدن رسالت، حسرت از بین میره.

برداشت انسان از اینکه چیزی به زیر خاک میره مرگ است. پس تعبیر ما اینجا اینه که آب برای رسیدن به خواستگاهش، خودش رو در پای درخت فنا میکنه. بعد از پایین رفتن در زمین و فنا، توسط ریشه های درخت جذب و به خواهستگاهش، به سمت کارگاه حیات (برگ ها)، منتقل میشه.


اما چرا آب حسرت میخوره! جاری شدن و جریان یافتن اصل اساسی رسیدنه. جاری شدن مجاز از حرکت کردنه و بدون حرکت کردن هیچ چیزی به دست نمیاد. حسرت خوردن یک فعل انسانیه و به آب نسبت داده شده. اونچه که انسان همیشه حسرتش رو خورده این بوده که باور داشته بهتر از این میتونسته زندگی کنه. و این یعنی حرکت نکرده. یا به اندازه کافی حرکت نکرده.

آب اگه حرکت نکنه میگنده و فاسد میشه و بعد هم تبخیر میشه و هدر میره. بدون اینکه به خواستگاهش رسیده باشه. بدون اینکه رسالتش رو انجام داده باشه. اینکه انسان زندگیش هدر بره بدون اینکه حرکت کرده باشه آیا حسرت نداره؟

حجم سبز: صدای دیدار - 1

ظهر از آیینه ها تصویر به تا دوردست زندگی می رفت  

با قرار دادن هر دو آیینه روبروی هم تصویر بی نهایتی رو خواهیم داشت. بی نهایت شدن تصویر منوط به قرارگیری دو آیینه دقیقا در یک خط میشه. اینجا که از ظهر صحبت میکنه اشاره به این دقت داره. دقیق روبروی هم. در جای دیگه میگه «بینش همشهریان، افسوس، بر محیط رونق نارنج ها خط مماسی بود» این اشاره داره به این حقیقت که کسی محیط رونق نارنج ها رو نمی دید. بدترین حالت خط مماس هست که هرگز همدیگه رو قطع نمیکنن و بهترین حالت خط عمود هستش که در جای دیگه میگه «آنوقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم، تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید» در اینجا استوا (و در قطعه شعر مورد شرح ظهر) اشاره به محل برخورد عمودی داره. 

«به» هم میوه هست و هم وضعیت یا کیفیت بهتر. اینطور تصور کنیم که یک به رو در میان آیینه هایی که دو به دو روبروی هم قرار دارن گذاشتیم. این تصویر تا بی نهایت ادامه داره. اگه این تصویر، در واقع، کیفیت بهتر باشه و هر آیینه یک بعد از زندگی، اونوقت یعنی «به» در تمام ابعاد زندگی و تا انتهای هر بعد جریان پیدا میکنه. میتونیم بعنوان یه تعمیم عشق رو بجای به قرار بدیم و این یعنی کانون زندگی و هستی خودمون رو عشق قرار میدیم. اما سهراب، برخورد عمودی با هر چیز رو کانون زندگی میدونه با وابسته کردن کل عبارت به ظهر. ظهر از نظر معنوی تابش عمودی خورشید به زمین به حساب میاد که درواقع نزدیک ترین فاصله هم هست. باید گفت بخاطر ظهر و به عبارت دیگه بخاطر قرار گرفتن در نزدیک ترین فاصله (به هر چیز، فرقی نمیکنه اون چیز چی باشه مهم نزدیک ترین فاصله س که بیشترین شناخت رو میسر میکنه) تصویر به حاصل شده.   

آیینه هر بعدی از زندگی می تونه باشه. هر بعد از زندگی آینه ای هست به قد فهم کسی که در مقابلش می ایسته. نقش هر بعد، تعلیم کسی هست که در مقابلش می ایسته. اینکه میگم کسی که در مقابلش می ایسته بخاطر اینه که زندگی و در مقیاس کامل تر جهان ابعاد نامحدودی داره و هر کس با بخشی از این ابعاد روبرو میشه. پس تا مقابل هر بعد نایستیم از اون بعد چیزی نمیتونیم تعلیم بگیریم.

حجم سبز: ندای آغاز - 1

مادرم در خواب است،

و منوچهر و پروانه و شاید همه مردم شهر؛

شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد،

و نسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد.

بوی هجرت می آید،

بالش من پر آواز پر چلچه هاست.


در ابتدا وقتی میگه: مادرم، منوچهر، پروانه و همه مردم در خواب هستن به طور ضمنی اشاره میکنه که من بیدارم و این خواب و بیداری شعاریه، خواب از جنس غفلت و بیداری از جنس آگاهی. در ادامه هم حالی که از این بیداری نشات میگیره رو با عبور آرام شب خرداد توصیف میکنه. بعد با اشاره به ربوده شدن خواب صراحتا به بیداری خودش اشاره میکنه و ادامه میده که این بیداری من رو به هجرت فرامیخونه. حتی میگه محلی که استراحت من در اونجا مستقر میشه (بالش من) مملو از صدای پر پرستوهاست (آواز پر چلچله) استعاره ای از ندای کوچ یا هجرت.
برگردیم به: شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد. اینو گفتم که اینجا حالی که از آگاهی براش شکل گرفته رو بیان میکنه. نکته اصلی ابهام زا در اینجا خرداد هستش. در تقویم ایرانی دو تا خرداد هست یکی ماه خرداد و یکی روز خرداد. اگه اینجا خرداد رو ماه خرداد در نظر بگیریم شرح شب خرداد گره میخوره چرا که خرداد یک ماه هست و شبی که خرداد رو آبستن باشه وجود نداره مگه اینکه فانتزی عمل کنیم و اردیبهشت رو در نظر بگیریم... در حال حاضر به سراغ روز خرداد میریم. ششم فروردین ماه روز خرداده. تاریخ ایرانیا رویدادهای مهمی رو به این روز نسبت میده که باعث شده این روز رو به نام روز امید هم نام گذاری کنن چرا که انتظار میره در آینده هم در چنین روزی ناجی ایرانی ها ظهور کنه. پس شب خرداد، شبی که آبستن چنین روز با شکوهی هست در نظر کسی که آگاهی داره بسیار آرام میگذره. عبور زمان رو در مقیاس ثانیه ها درک میکنه؛ سهراب برای توصیف درک زمان، از سرعت کند زمان در مرثیه خوانی استفاده میکنه. تکنیک‌های دیگه ای هم برای توصیف کندی گذر زمان میشه تصور کرد اما استفاده از مرثیه به نظر من برای اینه که شب خرداد روزی رو به بار میاره که امید میره با ظهور منجی عدالت برقرار بشه و ناگواری های گذشته دیگه تکرار نشن و این عبور کند شب بسان مرثیه ای برای ناگواری های گذشته س. در مقیاس ماکرو، همه دوران های تاریخ بشریت شب خرداد محسوب میشن و همه در انتظار روز موعود روز برپایی عدالت هستن و تا اون روز همه روزه مرثیه بی عدالتی ها خوانده میشه و چقدر کند و آهسته باید از دل این مصائب و ناخوشی ها عبور کرد.
و نسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد. در اینجا پتو ابهام زاست پس باید به سراغ معمای پتو و ارتباطش با اونچه در قبلش گفته شده رفت. البته در نظر داشته باشیم که اینجا کلید مشخصی برای شرح این قسمت وجود نداره شاید این شرح خوشایند شما نباشه، بهرحال، عناصری که در این قطعه به کار برده شده شاید بتونن در تاویلی دیگر هم جا بگیرن. قبلا پتوها بیشتر نقش هایی شبیه به نقش فرش ها داشتن امروزه دیگه کمتر پتویی هست که نقشی شبیه به نقش فرش داشته باشه. نقش فرش قرینه ای نمادین از باغ های ایرانی هاست. در حاشیه نقش فرش ها، جوی ها و احتمالا چمن زارها و سنگ چین هاست و در وسط هم طرحی از درختان باغ که شبیه به مو (انگور) هست زده میشده. روز خرداد به عنوان با شکوه ترین روز، در قرینه نمادین نقش پتو جای باغ رو میگیره. حاشیه حاوی جوی آبی هستش که به سمت این باغ روانه و البته باغ رو هم به طور کامل در بر گرفته و بنابراین میتونه مجاز از سمت و سوی روز خرداد یا تمرکز به این روز باشه. در این حالت،  نسیمی که از این جوی آب برمیخیزه تمرکز یا اشاره به سمت باغ داره پس باید مجاز از خیال و اندیشه ای باشه که به روز خرداد معطوف شده. خنک بودن نسیم وصف اندیشه س که دلپذیره و القایی از سر تشویش و دلواپسی نیست. حالا ساده میشه گفت که: فکر کردن به روز خرداد خواب رو از سر من بیرون میکنه. سبز بودن حاشیه به نظر من استعاره از زنده یا در جریان بودنه که در اینجا توصیف کننده معطوف بودن به روز خرداده.

شرق اندوه: و شکستم، و دویدم، و فتادم - 1

بعنوان پاسخی برای درخواست یکی از دوستان گرامی برای شرح «پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز».


برای شرح این قطعه باید به سراغ ابتدای شعر رفت جایی که «دیدن» رو آدرس میده.

هر تکه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم هستی ز نگاه. این بیت یکی فبل تر هستش. صحبتی غیر واقعی میکنه از اینکه جاهایی از هستی خالی بوده اند و من با افکندن نگاهم به اونجاها تمام هستی رو پر کردم. دقت کنیم که نگاه رو از هستی پر نمیکنه. مضمونش اینه که به سراغ دست نخورده ها و بکرها رفتم. جاهایی که قبلا بهشون اشاره نشده بود و یا در انزوا به سر می بردن. در ادامه میگه: بر لب مردابی، پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز. این تاکیدی بر قطعه قبلی داره و استدلالش اینطور میشه که کسی برای دیدن محبوب خودش – در اینجا با توجه به «رفتم به نماز» در نگاه اول باید بگیم که محبوب در اینجا خداست – به سراغ مرداب نمیره که برعکس به سراغ زندگی ها، طراوت ها و شادابی ها میره. از اونجایی که سهراب جاهای خالی هستی رو با نگاهش پر کرده (یعنی جاهایی که نگفته شده بودن که در اونجاها هم خدا رو میشه دید، من خدا رو دیدم و با این دیدن اثبات کردم که جای خالی در هستی وجود نداره و همه جا پر هست از حضور خدا؛ پس من با نگاهم هستی رو پر کردم) بنابراین باید گفت لب مرداب هم یکی از اون جاهای خالی بوده که با دیدن «لبخند تو» اینجا هم به همون شکلی که گفته شد پر میشه از حضور خدا. در ادامه هم به تبع درک حضور خدا به نماز میره. در بیت بعدی هم به طور مشابه جای دیگه ای رو بیان میکنه جایی که کسی در اونجا دنبال خدا نمیگرده و یا بهتره بگیم در پی درک حضور خدا، چنین جایی رو جستجو نمیکنه، اون جا «در بن خار» هستش که میگه: در بن خاری یاد تو پنهان بود و...