سهراب ی تر

سهراب ی تر

سهراب ی تر - شرح اشعار سهراب سپهری
سهراب ی تر

سهراب ی تر

سهراب ی تر - شرح اشعار سهراب سپهری

صدای پای آب __ 3

پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می خواهی
من از او پرسیدم دل خوش سیری چند
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت، تار هم می زد
خط خوبی هم داشت
 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود:
احتمالا سهراب فکر می کرده که وقتی پدرش بمیرد دیگر همه چیز فرق می کند، اما بعد از مرگ پدر، آب از آب تکان نخورده بود و همه چیز روال عادی خود را سپری می کرد .

مادرم بی خبر :
آنقدر پیوند عاطفی میان پدر و مادر سهراب زیاد بود که با مرگ پدر، مادر از این خواب خوش می پرد، و از سویی بنا به گفته دکتر کرمانی، تلمیح دارد به اعتقاد عامیانه کاشانی ها که فلج بودن پدر را ترسیم می کند .
 
خواهرم زیبا شد :بنا به گفته های سهراب، پدرش مردی مستبد و با انضباط بوده و در این جا آزادی، بعد از مرگ پدر را اشاره می کند، به نقل از شرحه شرحه: پدر سختگیر می میرد و خواهر کوچکتر فرصت آرایش می یابد. حال دیگر خواهر می تواند آنگونه که خود دوست دارد لباس بپوشد و خود را زینت دهد [کتاب شرحه شرحه، فرزاد اقبال].

پاسبان ها همه شاعر بودند:در مورد این مصرع، و سوال خواهرش که معنی این مصرع را می پرسد، سهراب این گونه جواب می دهد :کسانی که معنی این شعر را نمی فهمند، فکر نمی کنند که من درباره آنچه که نیست ولی مایلم که باشد، صحبت می کنم .
 سهراب :
یادم هست در بنارس، میان مرده ها و بیمارها و گداها، از تماشای یک بنای قدیمی دچار ستایش ارگانیک شده بودم. پایم در فاجعه بود و سرم در استتیک (استتیک به معنی زیباشناختی، زیبابینی)
سهراب از زیبابینی اتفاقات و اطراف سخن گفته و اینکه پاسبان ها همه شاعر بودند، فقط یک زیبابینی هست .

 مرد بقال . . . سیری چند :
در ابتدا می توان گفت که غم و اندوه آن قدر سهراب را فراگرفته که حوصله پاسخ دادن به جواب بقال را هم ندارد .
 اما، سهراب نسبت به درونش در روز مرگ پدر گفته : درون من زیبا و خندان بود .

احتمالا منظور سهراب از دل خوش سیری چند این بوده که، سهراب همه جا به دنبال دل خوش می گردد و حتی از بقال هم طلب دل خوش می کند .

ویرایش: یک نکته جا افتاده در شرح این قسمت، مربوط میشه به نوع میوه ای (خربزه) که مرد بقال میفروشه. بعضی میوه ها مثلا سیب، انار، گلابی به دلیل کوچک بودن، میوه های تک نفره به حساب میان. بگذریم از اینکه ما همیشه عادت داریم که خوراکی هامون رو با بقیه شریک بشیم. اگه شما هوس خوردن سیب کرده باشید لازم نیست که وقتی میخواید سیب بخرید، به فکر پیدا کردن «شریک خوردن» هم باشید! اما خربزه یه میوه تک نفره به حساب نمیاد! خوردن خربزه، در یک جمع معنی پیدا میکنه؛ جمعی از دوستان، جمع خانواده ... حالا با مرگ پدر، جمع خانواده ما، جوی برای خوردن «چند من خربزه» نداره! چرا که جمع شدن، به یک نیروی درونی نیاز داره که اینجا سهراب اونو به«دل خوش» تعبیر کرده و من هم فکر میکنم که تعبیر بسیار بجایی هست. شما با دوستان تون به یه تفریح چند ساعته میرید (البته الان دیگه تو جمع ها، خربزه خوری نیست و احتمالا پیتزا خوری هست) اگه کسی در جمع شما ناخوش باشه، یک نفر ناراحت باشه، چطور میتونید دراین چند ساعت، یه تفریح دست جمعی انجام بدید؟! حال وضعیتی رو تصور کنید که از کل جمع، فقط یک نفر دل خوش داره و بقیه خیر! پس باید گفت برای داشتن یک تفریح دست جمعی، همه افراد جمع باید «دلِ خوش» داشته باشند.

اما چرا سهراب از خربزه فروش (بقال) سراغ «یک سیر دل خوش» میکنه؟ دقیقا دلیلش مربوط میشه به همین که خربزه خوردن، نیاز به یک جمع شاد داره و خربزه فروش که دائم سروکارش با جمع های شاد (خربزه خرها، کسایی که خربزه ازش میخرن) هست، و اگه جمع های شاد وجود نداشته باشن، خربزه ای نمیتونه بفروشه، پس الان شخص سوگوار (شاعر) حدس می زنه که بقال لابد ازمعامله «دل خوش» هم اطلاعاتی باید داشته باشه! و حتی ممکنه خود فروشنده خربزه، فروشنده دل خوش هم باشه! که خب این قسمت شعر، مشخصا فانتزی هست و شرح اون هم فانتزی میشه.

قرینه سازی «چند من» با «یک سیر» (سیری)، حکایت «آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی» هستش! اسباب گذراندن اوقات خوش هست اما اوقات خوش نیست! چرا که پدر مرده و کل خانواده و فامیل در وضعیت سوگواری به سر میبرند و بنابراین دل خوش وجود نداره.


پدرم نقاشی می کرد . . . تار هم می زد :
با توجه به معانی ذکر شده در بالا، سهراب به شدت مرگ پدر را بی اهمیت و امری لازم، بیان می کند، برای نگه داشت حرمت پدر و یاد کردن از پدر، این طور می گوید که پدرم نقاشی . . .

صدای پای آب __ 2

اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک سیلک
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی پدرم پشت زمان ها مرده است
 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 گیاهی در هند:
گیاه ریواس که عده ای از عرفا معتقدند انسان از گیاه و خاک است، گیاهی به نام ریواس

 خاک سیلک:
تپه ای در کاشان که اعتقادی هست مبنی بر اینکه این تپه، اولین جایگاه آدم بوده است

 پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی:
زمان سرودن این شعر، دو سال بعد از مرگ پدر بوده، خوابیدن در مهتابی به این معنا است : در فصل تابستان برای رهایی از گرما روی پشت بام می خوابیدند و این دو بار خوابیدن در مهتابی اشاره به گذشتن دو تابستان و دو سال دارد

پدرم پشت زمان ها مرده است :
با توجه به سطرهای قبلی شعر، مبنی بر گم کردن نسب پدری و مکانی خود، باید گفت که منظور مرگ پدر نوعی بشریت است اما واقعیت این نیست سهراب آنقدر با زندگی و این اجبار به زندگی در زمین، آشنایی و معرفت پیدا کرده که برایش فرقی نمی کند که پدرش مرده است یا زنده، او مرگ پدرش را یک اتفاق بدیهی می داند. برای مرگ پدر، سهراب می گوید :
 زندگی ما تکه ای است از هماهنگی بزرگ. باید به دگرگونی های این تکه تن بسپاریم. وقتی به همدردی بزرگ دست یافتیم، بستگی های نزدیک، جای خود را به پیوندهای همه جاگیر می دهد. آن روز (روز مرگ پدر) من تنها در دره ها می گشتم، خود را با همه چیز هماهنگ می دیدم، گاوی که در یونجه زار می چرید، چنان در گردش هستی رها بود که با رهایی خود، بستگی های خانوادگی مرا سست می کرد.
این گفته های سهراب به خوبی روشن کننده منظور می باشند .

صدای پای آب __ 1

اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم
خرده هوشی
سر سوزن ذوقی
مادری دارم، بهتر از برگ درخت
دوستانی، بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه
من مسلمانم:
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه، مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم:
که اذانش را باد، گفته باد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی "تکبیره الاحرام" علف می خوانم
پی "قد قامت" موج.
کعبه ام بر لب آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست
کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر
"حجر الاسود" من روشنی باغچه است
اهل کاشانم
پیشه ام نقاشی است
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود
چه خیالی ، چه خیالی، می دانم
پرده ام بی جان است
خوب می دانم، حوض نقاشی من بی ماهی است
 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اهل کاشانم :اشاره به حس ناسیونالیستی سهراب و منظور کل زمین هست، یعنی من هم مثه بقیه آدمها زمینی هستم

برگ درخت :بسیار مهربان و با گذشت، خب من یه اشاره کلی از درخت و این که چرا مهربان هست رو توی قندپهلوی نوشته های خودم آوردم

آب روان :صفا، با صفا

خدایی که در . . .:تلمیح به آیه (نحن نقرب الیه من حبل الورید)

"لای" و "پای" :سجع هستش، خب چرا "شب بوها" و چرا "کاج بلند" ؟ این هم چیز دور از ذهنی نیست، شب بو، فقط شب ها بو می ده شب هم وقت تنهایی و خلوت هست، همیشه توی سختی ها آدم به خدا نزدیکتر میشه همش خدایا خدایا می کنه، کاج اشاره به راستی توی سختی داره
و از سویی هم شب بو کاج تضاد دارن، یه جورایی هم میشه در معنی بینشون تضاد برقرار کرد که بستگی به ذهن خواننده داره

گل سرخ: نماد زیبایی هاست، عشق

چشمه: نماد جنبش و جوشش، نایستادن، حرکت

نور: نماد خدا، (الله نور السموات والارض . . .)

تپش پنجره: (باز و بسته شدن پنجره که باعث ورود نور به داخل میشه)
پنجره، درگاه بین خارج و داخل، درون و بیرون، این جا ارتباط و حسش درونیش با بیرون (جهان) رو نشون می ده، که سهراب با وضو گرفتن احساس روشنی می کنه و اینو از انتها بیان کرده به خاطر بیان هر چه بهتر حس و ارتباطش، یعنی گفته من با روشنی وضو می گیرم که معانی دیگه هم داره و این نظر شخصی خودمه

سنگ . . . :صداقت و خلوص نیت

همه ذرات . . .: سرشار از لطافت، لطیف معانی زیادی داره که نمی شه این جا بیارم، چون قصدم بیان استعاره های شعر سهرابه نه تفسیر اون و نه بیان معانی تک تک کلمه ها که از عهده من خارجه

نمازم را . . . موج: وقتی که نماز می خواند سایر موجودات (جاندار و بی جان) همه به تسبیح خدا مشغولند، اشاره به اینکه همه موجودات همیشه در حال تسبیح هستن، البته این کاملا نظر شخصی خودمه، و حرکت علفها و بلند شدن موج و سایر این اتفاقات، همگی تسبیح خداست، و بیان کننده این موضوع هست که همراه سایر موجودات خدا رو ستایش می کنه، در حال ستایش کردن خدا، سایر موجودات رو می بینه که به تسبیح خدا مشغولن

اقاقی: داستان این اقاقی رو من خوب نمی دونم، یه درختی هست که از گذشته های دور یه حس خاصی نسبت بهش داشتن، اگه از دوستان کسی اطلاعاتی در این مورد داره بذاره که استفاده کنیم

آب: مظهر پاکی، هم پاک هم پاک کننده

حجرالاسود من . . .: کاری که با حجرالاسود می کنن چیه ؟ دست می کشن روش و . . . که زیاد سرم نمی شه، روشنی باغچه، سطحی از دنیای شاعر که می تونه اون رو لمس کنه و این نظر شخصی خودمه

آواز شقایق: آواز های عاشقانه و آرزوها


تشریح کامل تر در این یادداشت