سهراب ی تر

سهراب ی تر

سهراب ی تر - شرح اشعار سهراب سپهری
سهراب ی تر

سهراب ی تر

سهراب ی تر - شرح اشعار سهراب سپهری

قرینگی در شعر سهراب - 1

یکی از ویژگی های متمایز کننده اشعار سهراب، قرینه سازی معناییه. اگه خواننده اشعار سهراب بوده باشی لابد متوجه شدی که هنگام خوندن شعر سهراب، با شعر هم احساس میشی اما وقتی به شعر دقت می کنی متوجه میشی که یه حرفایی هم پشت کلمات پنهان کرده. نمونه این روش قرینگی تو شعر صدای پای آب زیاد هست. با خوندن شعر احساس مثبتی درک میشه اما در همون موقع، معنی شعر درک نشده. نیاز به تامل داره که معنی شعر هم درک بشه. مثلا: گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می چسبانید، شوق می آمد دست در گردن حس می انداخت... با خوندن مصرع اول، احساسی که به خواننده منتقل میشه، مثه لحظات تنهاییش هست و معنی اون درسته که بی ربط با احساس درک شده نیست اما میگه گاهی من لبریز بودم از اینکه یافته های درونم رو به دیگران منتقل کنم و یا لبریز بودم از خواهش ایجاد ارتباط و...
قرینگی معنایی در شعر، تقریبا میشه گفت ابتکار نیما بود و سپهری جور دیگه ای بهش بال و پر داد. به سمت دیگه ای هدایتش کرد. نیما از کاهش قافیه گفت و حرفش این بود که خواننده احساس کنه شعر قافیه داره. این ویژگی قرینگی به این گستردگی ویژه سهراب هستش. شما می خونید: آری تا شقایق هست زندگی باید کرد. شقایق در قسمت اول قرینه زندگی در قسمت دوم شعر شده. ربط معنایی قرینه ساز بین این دو تا کلمه در امیدواری هستش. شقایق در دشت ها اغلب به صورت تک بوته و حتی تک شاخه رشد میکنه و نشون میده که حتی در تنهایی، چقدر به حیات و به هستی امید داره. تو این شعر ِ توصیه گر، که میگه هر طوری هست نباید ناامید شد، زندگی رو به شقایق قرینه میکنه تا وجود امید رو به خواننده منتقل کنه.
قرینگی در شعر سهراب به اینها ختم نمیشه و اینها تنها مثال بود.
قرنیگی از نوع دوم، مشابهش در شعر قدیم هست و یه مقدار تفاوت داره، مثلا:
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
اینجا شمع و پروانه قرینه شدن. ربط بین این دو تا، عشق هست. پروانه عاشق و شمع معشوق. شعر اشاره به آتش شعله شمع داره در مصرع اول و اینو قرینه کرده به آتشی که مربوط به سوز دل پروانه میشه.

شرق اندوه - چند - 1

...

اینجا ایوان، خاموشی هوش، پرواز روان

...


در ادامه مطلب قبلی، شرح این قطعه از شعر "چند" از دفتر "شرق اندوه" مفید هستش. ایوان رو تو این قطعه همون ایوان خونه هامون در نظر بگیریم. ایوان چه نسبتی با یک خونه داره؟ ایوان تشبیهی از سکوی پرش هستش! جایی که ارتباط عمده با محیط هست و یک ارتباط ذاتی با ساختمان وجود داره. "زمانی که تو ایوان مشغول تماشای منظره هستیم" ... این حالت، حالتی هستش که این قطعه شعر داره اونو بازگو میکنه. اینجا بسته به شدت درگیر شدن حواس ما با منظره، هوشیاری ما از سایر چیزها کاسته میشه! حالت آرمانیش زمانی هست که حواس ما کامل به منظره اختصاص داده شده، و این یعنی هوشیاری ما از سایر چیزها به صفر رسیده.

بهترین شرحی که میشه داد یه قطعه شعر دیگه از سهراب هستش که میگه "کجا حیات به اندازه شکستن یک ظرف دقیق خواهد شد" در لحظه ای که یک ظرف از دست میفته و شکسته میشه صدای شکستن ظرف در اون لحظه باعث جلب توجه کامل شنونده ها میشه.

حالا اینجا حرف از تخصیص کامل حواس به منظره هستش، به همون میزانی که حواس، به شکسته شدن ظرف اختصاص داده میشه. تو این حالت کسی به چیز دیگه ای فکر نمیکنه جز شکسته شدن ظرف، پس تو این قطعه شعر، کسی که حواسش به منظره داده شده، چیزی جز منظره تو ذهنش وجود نداره. و این میشه خاموشی هوش.

تو پست قبلی که صحبت از بی تابی بود، وضعیت بی تابی، شبیه وضعیت کسی هستش که حواسش به منظره داده شده. چیزی جز اونچه که بی تابش هست در درونش وجود نداره.

اما پرواز روان چیه. برای شرح این قسمت، پرنده مادر رو در نظر بگیریم که در زمان پریدن، چقدر پروازش متعلق به جمع آوری غذا برای جوجه هاست. چقدر پروازش درگیر مسئولیت مادریشه. اگه فرض کنیم این پرنده مادر، نگاهش آنچنان به یک منظره معطوف بشه که فکرش از مسئولیت های مادری رها بشه، در اون لحظه پریدنش روان خواهد بود؟ وقتی در ایوان کاملا معطوف منظره باشیم چقدر راحت و روان نگاه از سر هر شاخه به شاخه دیگه و از هر درخت به درخت دیگه و از هر بام به بام دیگه و از هر سنگ به سنگ دیگه و از چیز به چیز دیگه حرکت و یا نه، پرواز می کنه. این پرواز بی دغدغه و روان نتیجه رها شدن از تعلقات فکری هستش. به طوری که "منظره" بین روح و جسم ما روغن کاری میکنه و اجازه میده روح خودشو از درد و اندوه جسم برای مدت کوتاهی جدا کنه.

اون کاری که عشق با آدم میکنه همینه، جدا کردن شخص از هر چیزی، به جز معشوق. اینجا جدا کردن از هر چیزی به جز منظره بود. سهراب در شعرهاش سعی میکنه با مثال هایی واقعی! شور و هیجانی برای رسیدن به لذت های روحی ایجاد بکنه. و...

شرق اندوه - نیایش - 1

...
ما بی تاب، و نیایش بی رنگ

...


شعر نیایش از دفتر شرق اندوه هستش که من خیلی این شعر رو دوست دارم. این قطعه بالایی رو از شعر نیایش انتخاب کردم چون به نظرم این قطعه به درستی عشق رو از منظر سهراب بیان می کنه. تو شرح قسمتی از شعر "هم سطر هم سپید" در مورد عشق از منظر سهراب صحبت هایی شده بود (گنجشک محض می خواند). سهراب لازمه عشق رو اخلاص میدونه :) و یا نتیجه عشق رو اخلاص میدونه. اخلاص چیز دور از دسترسی نیست! برای همین سهراب سعی میکنه با مثال های عالی از زندگی روزمره خودمون، رسیدن به وضعیت اخلاص رو برامون قابل مشاهده بکنه. ببینین اونقدر کار سهراب عالی انجام میشه که من وقتی میخوام توضیح بدم شاید درک این مطلب رو مشکل تر بکنه!!

یه مثال که احتمالا بارها هم شنیدین در مورد عاشق و معشوقی که چندین بار عاشق به درب منزل معشوق میره و پس از کوبیدن درب سوال میشه که "کیه" و خب جواب میده "منم" و معشوق ردش میکنه تا بالاخره زمانی که طرف به عشق واقعی رسیده و در پاسخ "کیه" جواب میده "کسی نیست! پشت درب هم تویی". این پاسخ از اینجا مد نظر منه که دقیقا معنای اخلاص هستش، عاشق پشت درب دیگه خودش رو نمی بینه. در تکاپوی رسیدن به معشوقش خودش رو فراموش کرده و چیزی جز معشوق، در درونش نیرو ایجاد نمیکنه.

نکته: اینجا تو این مثال دو وضعیت برای عاشق وجود داشت، وضعیتی که واقعا عاشق شده بود و وضعیت ادعای عاشقی. سوال مهم که نکته رو ملموس میکنه اینه که چه چیزی باعث شد که از ادعای عاشقی به عاشقی واقعی برسه؟ آخر پاراگراف قبلی نوشته بودم "تکاپوی رسیدن به معشوق" این همون عشق هستش. عشق در "فاصله" بوجود میاد نه در "اتصال". عشق صدای فاصله هایی است که غرق ابهام اند.

قطعه ای که از شعر نیایش انتخاب کردم به دو بخش "بی تابی" و "بی رنگی" تقسیم میشه. این بی رنگی، همون اخلاص هستش که نیایش رو توصیف کرده: نیایش بی رنگ. تو مثالی که گفتم، مدعی عاشقی از فرط جدایی یا همون "فاصله" به عاشقی رسید، این وضعیتی که عاشق مدعی در حال انتقال به وضعیت عاشق واقعی بود، در این قطعه از شعر سهراب با "بی تابی" بیان شده. بی تابی عاشق مدعی آنقدر ادامه یافت و صیقل خورد و چکش کاری شد تا نهایتا منجر به بی رنگی در ابراز علاقه شد.

امیدوارم حالا بهتر بشه درکش کرد. ما بی تاب و نیایش بی رنگ؛ ما بی تاب تو ایم و جز تو در نیایش ما چیزی نیست و اصلا چیزی نمیتونه باشه.

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی - جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

حجم سبز - ورق روشن وقت - 1

ساعت نه ابر آمد نرده ها تر شد


ساعت ده نمیشد؟ یا هشت؟ "نه" آخرین عدد از دنباله اعداد تک رقمیه. یعنی اعداد تنها، و آخرین عنصر این دنباله اشاره به "پس به سمت گل تنهایی می پیچی، دو قدم مانده به گل" داره.


در مورد "تر شدن". تر شدن اینجا اشاره به "درک" وجود نرده داره. یعنی با عبارت "تر شدن" بیان می کنه که به وجود نرده هشیار شدم. 

اما "نرده"، اول کاربرد نرده چیه؟ مثلا: نرده برای جلوگیری از سقوط از ایوان. مخصوصا با هدف حفظ جان کودکان، اغلب نرده استفاده میشه. بنابراین ماهیتا، نرده میل به معنایی، مانند سد و مانع می کنه.

نکته ای که اینجا هست اینه که در این مصرع اشاره ذهنی به نزول باران میشه اما در واقع حرفی از بارش باران زده نمیشه! اما قطعا این مصرع در ذهن مخاطب یک بارش باران رو تداعی می کنه. در جاهای دیگه سهراب از "ابر" به نشانه گرفتگی یا دل گرفتی استفاده کرده، (من دلم گاهی مثل یک ابر می گیرد وقتی ...) بنابراین و با توجه به تشریح "ساعت نه" که در ابتدا بیان شد، "تر شدن" اشاره به گریستن داره و نه بارش باران. نکته بعدی اینه که بارش باران به عنوان نزول رحمت الهی مورد توجه قرار میگیره، که گریستن، در دو مصرع بعدی به باران پیوند داده میشه، پیامد این پیوند رحمت بودن گریستن رو بیان می کنه. در یادداشتهایی از لینکلن به فرزندش می خوانیم که "از اشک ریختن خجالت نکش" این جمله دربردارنده پیامی است مبنی بر نیکو بودن گریستن. در دومین مصرع بعدی، پای عروسک به صحنه کشیده میشه. عروسک نمادی از دنیای کودکی است. و کودکی به یادآورنده عصمت. که ورود عروسک با این تعبیر، شرح مصرع یادشده را تایید می کند.


اما برگردیم به سراغ نرده، آیا نرده اشاره ای به "مانع سقوط" و یا اشاره ای به "مانع رهایی" دارد؟ بهتره که به سراغ ادامه این شعر بریم و ببینیم وجود نرده به عنوان یک مانع، نهایتا پس از سپری شدن حالت مقطعیه "ساعت نه" باعث تشکیل چه وضع و حالی خواهد شد!

ابرها رفتند. یک هوای صاف، یک گنجشک، یک پرواز...

این نرده ی مانع، که صرف نظر از اینکه مانع چه چیزی شده است، پس از رفتن ابرها، باعث "رسیدن" به یک هوای صاف ... شده است. با این اوصاف، این نرده آیا یک مانع خوب بوده است یا بد؟ به عبارتی دیگر مانع ِ سقوط بوده است یا مانع ِ رهایی؟ در این مصرع ها که صحبت از یک هوای صاف، یک گنجشک و یک پرواز می شود، به روشنی نشان داده شده است که "عدم عبور از نرده" (به هر دلیلی: خواه نتوانستن در عبور، و یا خودداری از عبور) پایه ای برای هوای صاف و ... می باشد. پس تعبیری که از نرده باید داشته باشیم نباید در جهت یک مانع بد و یا مانع رهایی باشد.

اینکه در اینجا تاکیدم بر روی نرده هستش بخاطر اینه که متصورم کلمات دیگری هم می شد بجای نرده استفاده کرد اما از اونجایی که سهراب برای انتخاب کلمات بسیار دقیق بوده و در یادداشتهایی هم از استفاده نابجای کلمات توسط شاعران اظهار گله مندی کرده (مثلا: حمله واژه به فک شاعر) باید دقت بسیاری برای کشف ارتباط بین کلمات و نظر شاعر نسبت به کلمات داشت.

همیشه احساس و عقل دو عنصر متضاد با هم بوده اند. ساعت نه ابر آمد، کفه ی احساسات رو پر می کنه در حالی که وقتی از نرده صحبت میشه مانعی (همون نرده) برای غلبه بر این کفه پر شده، به میدون میاد. اونچه که من برداشت کردم این بود که نرده رو باید اشاره به عقل تعبیر کرد. در جاهای دیگه هم سهراب از مناسب و مطلوب نبودن امتداد یافتن چنین وضعیتی (ساعت نه ابر آمد) به طور پوشیده صحبت می کنه، شاید بهترین مصداقش همون شعر نشانی باشه: پس به سمت گل تنهایی می پیچی - دو قدم مانده به گل، پای فواره جاوید ...

صدای پای آب - از منظر تفسیر اهل کاشانم - 1

شعر صدای پای آب با اهل کاشانم شروع میشه، و چهار مرتبه اهل کاشانم در این شعر تکرار شده:
1. اهل کاشانم، روزگارم بد نیست ...

2. اهل کاشانم، پیشه ام نقاشی است ...

3. اهل کاشانم، نسبم شاید برسد، به گیاهی در هند ...

4. اهل کاشانم، اما شهر من کاشان نیست ...

مصرع های بعد از هر "اهل کاشانم" تا "اهل کاشانم" بعدی، تفسیر وجهی اهل کاشانم می تونه باشه، بنابراین هر اهل کاشانم رو با مصرع های بعدیش تفسیر می کنیم و اینکه شعر رو به چهار قسمت تقسیم می کنیم.

از شرح و بررسی همه ابیات صرف نظر شده و صرفا ابیات محوری مورد بررسی قرار می گیرن.
"شاخه مو به انگور مبتلا بود" و "بوته خشخاشی شستشو داده مرا در سیلان بودن" متبلور بهترین زمینه خواندن مصرع اهل کاشانم هست.

1. اهل کاشانم، روزگارم بد نیست ...
ابیات ابتدایی مربوط به این بخش از شعر، بد نبودن روزگار با توجه به: تکه نان اشاره به نیازهای فیزیولوژیک انسان، خرده هوش اشاره به قابلیت های انسانی و سر سوزن ذوق برگرفته از نیاز به خودشکوفایی، هستش.
بعد صبحت از داشتن مادر، و بهتر از برگ درخت بودن مادر. برگ درخت که مسبب هوای پاک هستش و یا برگ درخت که عامل سوخت و ساز در درخت و نهایتا به بار نشستن میوه (= فرزند) هست ... ولی اینجا اشاره به مضمونی مانند "گذشت و جوانمردی از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم برنمی دارد" داره.
بعد، دوست: دوستانی بهتر از آب روان. صدای آب روان مایه آرامش درونی هس، دوستانی که مایه آرامش درونی هستن اما بهتر از آب روان هستن، آب روان رونده اس، برای تنهایی درون آدم وقت نمیذاره گوش برای شنیدن تنهایی آدم نداره اما برای تنهایی آدم حرف ها می زنه، دوستان سهراب برای تنهایی سهراب هم حرف و هم گوش دارن.
و بعد خدا: خدایی که سر طاقچه تو یه جلد کتاب پیچیده و پشت سر جاگذاشته نشده! خدایی که نزدیکه.
و نهایتا اسلام: من مسلمانم. من مسلمان هستم اما از اونجایی که خدا رو لای شب بوها دیده ام، اسلام رو پذیرفته ام. اینجا، مسلمانیش رو از سر آگاهی معرفی می کنه، نه نه از سر یک ارث پدری! کما اینکه بعدا تو بخش های بعدی اونچه که از پدر میراث می دونه رو تعریف می کنه و صحبتی از دین و مذهب و امثالهم نیست.
و بعد، قبله، جانماز، سجاده، وضو، نماز، اذان، تکبیره الاحرام، قدقامت الصلوه، کعبه و حجرالاسود رو از نگاهی دیگه، و از نگاهی استوایی، از نو معرفی می کنه. چرا که اینها رو در فلسفه دینی مردمش، فاقد تعریفی در مسیر حقیقی می بینه.
این تعاریف و نگاه جدید سهراب به مسائل دینی، مهندسی تئوری های اسلامی هستش. لابد می دونین مهندسی، صرف نظر از این که بر گرفته از هندسه س و اینها ... به عملی کردن و پیاده سازی تئوری های علوم انسانی می پردازه.
مهندسی، تجلی علوم انسانی در دنیای واقعیت هست.
مثال: پی قدقامت موج.
قدقامت الصلوه، در حدیثی از امام صادق بیان میشه که اشاره به قیام مهدی است. اینجا، سهراب این تئوری قدقامت رو ابتدا اعلان می کنه که در طبیعت (که منشا و بدویت ِ اصالت محسوب میشه) وجود داره، که میگه موج هم قدقامت می بنده، و سپس، همگام با قدقامت طبیعت، من هم قدقامت می بندم. قدقامت رو بجای اینکه یک تئوری دینی یا یک واجب دینی اعلان کنه، یک حرکت موجود و در جریان اعلان می کنه!
با این مصرع ها، بیان می کنه که اسلام چیز جدیدی در دنیا نبوده! و اصالتا در دل دنیا، اسلام وجود داشته و دقیقا همونطور هم تعریف شده! که این اتفاقا اساس "اصل عدل" هستش. (بگذریم از اسلام روز)

ابیات اولین "اهل کاشانم" بررسی شد، همونطور که گفتیم همه ابیات بررسی نمیشن و سعی بر اینه که صدای پای اب از منظر تفسیر این چهار تا "اهل کاشانم" بیان بشه. در این بخش، سهراب خودشو معرفی می کنه، سهرابی رو معرفی می کنه که وجود داره. در بخش بعدی سهراب از روش تعامل با مخاطبش صبحت می کنه. بخش سوم، با اشاره به شاکله خانوداگیش، اون رو سکوی پرش از "بی فلسفه خوردن آب و بی دانش چیدن توت" به مهمانی دنیا و کسب شناخت، عنوان می کنه.