پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می خواهی
من از او پرسیدم دل خوش سیری چند
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت، تار هم می زد
خط خوبی هم داشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود:
احتمالا سهراب فکر می کرده که وقتی پدرش بمیرد دیگر همه چیز فرق می کند، اما بعد از مرگ پدر، آب از آب تکان نخورده بود و همه چیز روال عادی خود را سپری می کرد .
مادرم بی خبر :
آنقدر پیوند عاطفی میان پدر و مادر سهراب زیاد بود که با مرگ پدر، مادر از این خواب خوش می پرد، و از سویی بنا به گفته دکتر کرمانی، تلمیح دارد به اعتقاد عامیانه کاشانی ها که فلج بودن پدر را ترسیم می کند .
خواهرم زیبا شد :بنا به گفته های سهراب، پدرش مردی مستبد و با انضباط بوده و در این جا آزادی، بعد از مرگ پدر را اشاره می کند، به نقل از شرحه شرحه: پدر سختگیر می میرد و خواهر کوچکتر فرصت آرایش می یابد. حال دیگر خواهر می تواند آنگونه که خود دوست دارد لباس بپوشد و خود را زینت دهد [کتاب شرحه شرحه، فرزاد اقبال].
پاسبان ها همه شاعر بودند:در مورد این مصرع، و سوال خواهرش که معنی این مصرع را می پرسد، سهراب این گونه جواب می دهد :کسانی که معنی این شعر را نمی فهمند، فکر نمی کنند که من درباره آنچه که نیست ولی مایلم که باشد، صحبت می کنم .
سهراب :
یادم هست در بنارس، میان مرده ها و بیمارها و گداها، از تماشای یک بنای قدیمی دچار ستایش ارگانیک شده بودم. پایم در فاجعه بود و سرم در استتیک (استتیک به معنی زیباشناختی، زیبابینی)
سهراب از زیبابینی اتفاقات و اطراف سخن گفته و اینکه پاسبان ها همه شاعر بودند، فقط یک زیبابینی هست .
مرد بقال . . . سیری چند :
در ابتدا می توان گفت که غم و اندوه آن قدر سهراب را فراگرفته که حوصله پاسخ دادن به جواب بقال را هم ندارد .
اما، سهراب نسبت به درونش در روز مرگ پدر گفته : درون من زیبا و خندان بود .
احتمالا منظور سهراب از دل خوش سیری چند این بوده که، سهراب همه جا به دنبال دل خوش می گردد و حتی از بقال هم طلب دل خوش می کند .
ویرایش: یک نکته جا افتاده در شرح این قسمت، مربوط میشه به نوع میوه ای (خربزه) که مرد بقال میفروشه. بعضی میوه ها مثلا سیب، انار، گلابی به دلیل کوچک بودن، میوه های تک نفره به حساب میان. بگذریم از اینکه ما همیشه عادت داریم که خوراکی هامون رو با بقیه شریک بشیم. اگه شما هوس خوردن سیب کرده باشید لازم نیست که وقتی میخواید سیب بخرید، به فکر پیدا کردن «شریک خوردن» هم باشید! اما خربزه یه میوه تک نفره به حساب نمیاد! خوردن خربزه، در یک جمع معنی پیدا میکنه؛ جمعی از دوستان، جمع خانواده ... حالا با مرگ پدر، جمع خانواده ما، جوی برای خوردن «چند من خربزه» نداره! چرا که جمع شدن، به یک نیروی درونی نیاز داره که اینجا سهراب اونو به«دل خوش» تعبیر کرده و من هم فکر میکنم که تعبیر بسیار بجایی هست. شما با دوستان تون به یه تفریح چند ساعته میرید (البته الان دیگه تو جمع ها، خربزه خوری نیست و احتمالا پیتزا خوری هست) اگه کسی در جمع شما ناخوش باشه، یک نفر ناراحت باشه، چطور میتونید دراین چند ساعت، یه تفریح دست جمعی انجام بدید؟! حال وضعیتی رو تصور کنید که از کل جمع، فقط یک نفر دل خوش داره و بقیه خیر! پس باید گفت برای داشتن یک تفریح دست جمعی، همه افراد جمع باید «دلِ خوش» داشته باشند.
اما چرا سهراب از خربزه فروش (بقال) سراغ «یک سیر دل خوش» میکنه؟ دقیقا دلیلش مربوط میشه به همین که خربزه خوردن، نیاز به یک جمع شاد داره و خربزه فروش که دائم سروکارش با جمع های شاد (خربزه خرها، کسایی که خربزه ازش میخرن) هست، و اگه جمع های شاد وجود نداشته باشن، خربزه ای نمیتونه بفروشه، پس الان شخص سوگوار (شاعر) حدس می زنه که بقال لابد ازمعامله «دل خوش» هم اطلاعاتی باید داشته باشه! و حتی ممکنه خود فروشنده خربزه، فروشنده دل خوش هم باشه! که خب این قسمت شعر، مشخصا فانتزی هست و شرح اون هم فانتزی میشه.
قرینه سازی «چند من» با «یک سیر» (سیری)، حکایت «آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی» هستش! اسباب گذراندن اوقات خوش هست اما اوقات خوش نیست! چرا که پدر مرده و کل خانواده و فامیل در وضعیت سوگواری به سر میبرند و بنابراین دل خوش وجود نداره.
پدرم نقاشی می کرد . . . تار هم می زد :
با توجه به معانی ذکر شده در بالا، سهراب به شدت مرگ پدر را بی اهمیت و امری لازم، بیان می کند، برای نگه داشت حرمت پدر و یاد کردن از پدر، این طور می گوید که پدرم نقاشی . . .
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 ساعت 21:24