«یه ویژگی مهم برای شعر اینه که، بین عناصر ذهنی و عینی، تعادل درخوری ایجاد کنه» و این ویژگی یکی از موضوعاتیه که در آینده باز هم در موردش صحبت خواهیم کرد. قسمت اول در این موضوع، بیان مقدمه است.
تعداد کلماتی که افراد عام جامعه، در طول زندگیشون استفاده میکنن، به طور متوسط بین 300 الی 400 کلمه هست که به این تعداد کلمه، دایره لغات گفته میشه. دایره لغات یه ادیب به مراتب بیشتر از یه فرد معمولیه و دایره لغات یه شاعر بسیار بیشتر از ادیب.
- وقتی یک مفهوم در ذهن شکل میگیره، به درستی و به کمال، بیان کردنش کار آسونی نیست!
بیان مفهوم ذهنی، وابستگی کامل به دایره لغات داره. لابد بارها برای شما اتفاق افتاده که حین گفتگو، ناگهان یک کلمه، به ذهن شما یادآوری نمیشه و بجای اون از کلمه «چیز» استفاده میکنید ^__^ حالا فرض کنید که یه مفهوم جدید در ذهن شما شکل گرفته، چقدر باید در ساخت جمله و انتخاب کلمات، برای بیان اون مفهوم جدید، دقت کنید؟
- وقتی یک احساس در وجود آدم شکل میگیره، تقریبا میشه گفت، به درستی و به کمال، غیر قابل بیان شدنه!
مثلا وقتی شما در حال میل کردن انگور باشید، چطور میتونید مزه انگور رو برای دیگران بیان کنید؟ به طوری که دیگران، مزه انگور رو احساس کنن! ممکنه شما بگید شیرینه، ترشه و یا مزه های دیگه ای رو برای بیان مزه انگور استفاده کنید ولی هرگز نمیتونید مزه انگور رو در قالب کلمات بیان کنید!
یه شعر، یه قطعه شعر یه بیت، یه مصرع، آمیزه ای از کلمات هست، فقط همین! پس یه شاعر، تنها کاری که انجام میده، اینه که چیدمان کلمات رو طراحی میکنه. دو قطعه شعر زیر رو مقایسه کنید:
دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عباس آباد قهرمانان را بیدار کند.
دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند.
در قطعه دوم، وجود کلمه عشق، ابهام رو به قطعه بخشیده و باعث میشه که ذهن خواننده رو درگیر کنه. قطعه اول، فاقد این قابلیت هست! وقتی به انتهای قطعه اول برسید، ذهن شما کل متن رو به راحتی پردازش و هضم کرده.
پس در واقع چیدمان کلمات هستش که یک متن ساده رو میتونه به یک قطعه شعر تبدیل کنه.
بریم سراغ گفتمان اصلی ^__^
یه متن اگه قراره یه شعر باشه، فقط به این نیست که موزون باشه و کلماتش، ذهن رو درگیر کنن. یه ویژگی بسیار مهم در شعر، تناسب بین عناصر ذهنی و عناصر عینی هست. در ادبیات فارسی، از این ویژگی بسیار استفاده شده.
مثلا حافظ:
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق - کاندرین طوفان نماید هفت دریا شبنمی
خب حافظ به راحتی و با نایب قرار دادن شبنم به جای هفت دریا و سپس با مورد مقایسه قرار دادن شبنم و طوفان، که همگی از عناصر عینی هستن، یه مفهوم ذهنی رو، در رابطه با عظمت عشق بیان میکنه.
سهراب:
زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست.
فراز و نشیب زندگی رو با استفاده از اجزای ترد و سفت (پوست) سیب، عینیت می بخشه. اونقدر این عینی سازی، در اوج انجام گرفته که حتی یه مخاطب کم تجربه با خوندن شعر، این مفهوم رو تایید میکنه که زندگی دارای پستی و بلندی ها، شیرینی ها و تلخی هاست. گاه یک اتفاق در زندگی به سختی پذیرش میشه و به سختی هضم میشه (پوست سیب) در حالی که، ممکنه صدها و هزاران اتفاق دیگه رو اونقدر راحت بپذیریم (اجزای ترد سیب - زیر پوست سیب) که هیچ گاه به یاد نیاریم که در زندگی، بارها تکرار شدن.
تفاوتی زیاد و لطیف، بین دو مثال بالا قابل درک هستش. در ادبیات قدیم، شراب، شاهد، مستی، می، ساقی، مسجد، شمع، پروانه و ... کاربرد زیادی داشتن و تقریبا جور ایجاد تناسب رو با عناصر ذهنی به دوش می کشیدن. سهراب، این محدوده رو گسترش داد. براحتی. شاید شاعر دیگه ای رو نتونیم پیدا کنیم که در یک شعر هم از «جرثقیل» و «سیمان» و «کلنگ» صحبت کرده باشه و هم از «گل یاس» و «قناری» و «شقایق». (شعر به باغ همسفران - حجم سبز)
در آینده و در ادامه مطالب این موضوع شما هم موافق خواهید بود که: «زبان سهراب براحتی و در کمال هنر، به عینی سازی یافته ها و الهامات درونی خویش پرداخته است».