من پس از رفتن تو لب شط
بانگ تند پاهای عطش را
میشنیدم.
1. معنی لغوی شط به طور کلی یعنی منبعی از آب مثل دریاچه، رودخانه، برکه و... (لغتنامه)
2. اما در زمین شناسی شط به برکه آب شور در مغرب (کشورهای غربی-مرکزی آفریقا مثل مراکش، الجزیره، لیبی و...) گفته میشه.
ضمیر «تو» به «پرنده» اشاره داره که در ادامه شعر میگه «ای پرنده...».
«عطش» مجاز از خواهش و میل شدید هستش که اینجا با صفت «تند» هم ترکیب میشه و تاکید بر شدت میل و خواسته داره.
اگه اینجا شط رو با معنای لغوی اون در نظر بگیریم شرح شعر به این صورت در میاد که:
تو یعنی پرنده لب شط آب نوشیدی و پرواز کردی و رفتی ولی در آینده باز تشنه خواهی شد و عطش تو رو به اینجا بازمیگردونه تا بازهم آب بنوشی. من این عطش رو که در آینده رخ خواهد داد، پس از بلند شدن تو از لب شط مشاهده کردم. و اینکه میگه بانگ پا رو میشنیدم یعنی از بازگشتن تو به اینجا برای رفع عطش آگاه بودم.
با در نظر گرفتن معنای دوم شط که برگرفته از زمین شناسی هستش شرح شعر به این صورت میشه که:
دو نکته اساسی در این حالت داریم. اول اینکه آب شط از طریق بارشهای گهگاهی تامین میشه و نه بوسیله یک منبع مستمر مثل رودخانه. فلذا آب شط که آب بارانه مجاز میشه از یک منبع ورازمینی مثل الهامات.
دوم اینکه آب شط شور هستش و میدونیم که نوشیدن آب شور باعث افزایش عطش میشه.
پس میتونیم بگیم که این قطعه شعر میگه: این حقیقت بر من آشکار هستش که بعد از اینکه لب شط آب نوشیدی و رفتی من آگاه بودم از اینکه عطش تو افزایش پیدا خواهد کرد (چون آب شور نوشیدی).
نکته بسیار زیبا اینه که میگه صدای پا رو میشنیدم به این معنی که مشاهده میکردم که باز خواهی گشت. و این بازگشتن هیچ انتهایی نداره تو همیشه بازخواهی گشت چون این آب شوره و هر چقدر بیشتر بنوشی عطش تو تندتر خواهد شد و مراجعه تو به شط بیشتر خواهد شد.
نمونه دیگهای از این کاربرد از شوری رو در جای دیگه و در شعر «سوره تماشا» میتونیم پیدا کنیم که میگه «هر که در حافظه چوب ببیند باغی، صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند». در این قطعه شعر «باغ» مجاز از بهشت و جایی هستش که آدم از آنجا رانده شده (من ملک بودم و فردوس برین جایم بود - آدم آورد در این دیر خراب آبادم). به این معنی که اگه کسی در ضمیر خود (حافظه چوب) جایگاهش رو در بهشت ببینه همیشه متمایل به و متاثر از این نگاه خواهد ماند.
اینجا شوری به آب شط که از آب باران که در حقیقت منبع اصلی آب حیات بخش هستش اشاره داره و مجاز میشه از یک منبع غذای روح. این ترکیب معنایی استثنایی است! شرح اون هم مشابه قطعه شعر «سوره تماشا» هستش:
پس از اینکه به ضمیر خودت رجوع کردی و از شط درون سیراب شدی من میدیدم که چطور عطش دریافت الهام درونی تو رو به سر زدن به ضمیرت بازخواهد گرداند.
آب شور شط همون شراب در شعر حافظ هستش که همیشه طلب یک پیاله دیگه میکنه و اون رو دوای هر دردی، راه حل هر مشکلی، پاک کننده هر پلیدی و در یک کلام اون رو نوشدارو میدونه.
ساقی بیار آبی از چشمه خرابات - تا خرقهها بشوییم از عجب خانقاهی.
به می عمارت دل کن که این جهان خراب...
ساقی به «نور» باده بیافروز جام ما... (جام مجاز از جهانبینی ماست).
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم...
و...
من وارث نقش فرش زمینم
و همه انحناهای این حوضخانه
شکل آن کاسه مس
همسفر بوده با من
نقش فرش زمین به تمام چیزی که روی زمین یافت میشه اطلاق پیدا میکنه
حوضخانه قسمتی از ساختمانه که وسطش یه حوض آب داره و سقف بسیار بلندی داره همچنین درها طوری تعبیه شدن که هوا به خوبی جریان پیدا کنه
حوضخانه اساسا در معماری نواحی گرم تعبیه میشد و مورد استفادش هم بیشتر در ایام گرم بود چرا که به دلیل جریان هوا و سقف بلند و آب حوض این سازه هوای خنکی بوجود میاره به همین دلیل در بعضی از نواحی به این سازه میگن تابستان خانه.
منظور از انحناهای حوضخانه تمام معماری حوضخانه هستش اعم از شکل کلی سازه که اغلب هشت ضعلی هستش تا شکل درها و پنجرهها و سقف که به اغلب به صورت مخروطی هست و...
در ادامه میگه این معماری حوضخانه که یک تکنولوژی برای مقابله با گرماست و شکل کاسه مس که میتونیم هم جنس مسی بودنش و هم شکل هندسیش رو مدنظر داشته باشیم هم با «من» یعنی «آدم» همسفر بودن و هم من یعنی «آدم» وارث اینها هستم یعنی دارم فناوری بشر رو به ارث میبرم و استفاده میکنم.
ارث بردنش که ساده است وقتی من دارم از این فناوریها استفاده میکنم یعنی اینکه تمام علم بشر از ابتدای خلقت تا حالا به من رسیده تا ازش بهره ببرم. یه نکته داره اینکه از «این» و «آن» استفاده کرده که در جاهای دیگه هم نمونه داره مثلا:لای «این» شببوها، پای «آن» کاج بلند؛ به معنی تمام چیزهاست. از این تا آن.
همسفر بودن این فناوریها با «من» به معنی اینه که همینطور که منِ بدوی (آدم از بدو خلقت) در طی هزاران سال تغییر کردم، در حقیقت از خاستگاهم سفر کردهام به سمت خواستگاهم (که البته هنوز نرسیدهام) فناوری هم با من سفر کرده.
هم اینکه فناوری با من همسفر بوده و هم اینکه من الان در حال حاضر وارث همه دستاورد تاریخ بشریت هستم.
پشت شمشادها کاغذ جمعهها را
انس اندازهها پاره میکرد.
توضیح زیادی لازم نداره، فقط بگم:
-کاغذ جمعهها یعنی تعطیلی زودگذر جمعهها. اینکه از «کاغذ» و «پاره کردن» استفاده میکنه بخاطر اینه که میخواد این حس رو القا کنه که تعطیلی جمعهها زودگذر و فرار بود.
-انس اندازهها یعنی وقتی به خاطر انس گرفتن با کسی یا چیزی، فاصلهها کم میشه. اینجا فاصلههای زمانی منظورشه. در اصل طول روز جمعه. یعنی با انس گرفتن با دیگران، طول روز جمعه کاهش پیدا میکرد به سادگی فعل پاره کردن کاغذ.
وقتی انس بین دو کس یا مجازا دو چیز شکل بگیره اون دو به هم نزدیکتر میشن. اندازهها وقتی انس بگیرن کوچک میشن.
اینکه جمعهها این اتفاق میفته جالبه. کسایی که اونروزها میرفتن مدرسه یادشونه که 6 روز هفته کلاس بود و فقط جمعه تعطیل بود. توی ایام هفته چون فراغت فکری میسر نیست پس انسی هم نیست و ایام هفته به سادگی سپری نمیشن. جمعه که تعطیله من به خودم میرسم. به دنیای خودم. انس میگیرم با هر کی و هر چی دلم طلب کنه چون فراغت فکری دارم.
این به فلسفه شرق برمیگرده که میگن Free your mind ذهنت رو خالی کن. به قول بروس لی Empty your mind, be formless, shapeless; like water ذهنت رو خالی کن بدون فرم و شکل باش مثل آب. قبلا دربارش صحبت کردیم.
-پاره شدن کاغذ جمعه یعنی تعطیلی جمعهها به سادگی پاره شدن یک کاغذ تموم میشد.
-اینکه «انس اندازهها پاره میکرد» یعنی عبور زمان به خاطر یک رابطه گرم درک نمیشد. مثلا وقتی با اعضای خانواده محیط گرمی بوجود میاد متوجه عبور زمان نمیشیم. در فیلم Dead Man Walking 1995 وقتی ماتیو چند ساعتی رو با خانواده - پس از مدتها - میگذرونه اصلا متوجه سپری شدن زمان نمیشه و میگه Time is flying زمان داره پرواز میکنه. اینطوری نشون میده که چقدر زود زمان انس با خانواده گذشت.
اینکه توی پارکها پشت شمشادها مردم پیکنیک بگیرن و دور هم جمع بشن قدیمی نشده هنوز میتونیم حسش کنیم که چقدر این دورهمیها گرم و صمیمی هستن و چه انسی بین افراد شکل میگیره.
سینه آب در حسرت عکس یک باغ،
می سوزد.
اول اینکه باغ چیه؟ در یک کلمه اگه بخوام بگم همون بهشته. بهشت انتزاعی و نه بهشت اخروی. بالاترین سطح. بهترین مکان. والاترین مقام. در جاهای دیگه سهراب از کلمات دیگه ای در اشاره به این مضمون استفاده کرده. مثلا «سطح بزرگ» در: من از کدام طرف میرسم به سطح بزرگ.
وقتی جوی آب سرازیر میشه به داخل یک باغ. در حالی که آب داره در زمین، پای درختان فرو میره، تصویر درختان (باغ) در آب منعکس میشه. تصویری که از شاخه های قد کشیده درختان در آب منعکس میشه، محلی رو نشون میده که آب آرزو داره به اونجا برسه. که سهراب به زیبایی توصیف کرده عکس باغ در سینه آب. اونچه که انسان تمنای وصالش رو داره در سینه پرورش میده و این خصلت انسانی رو به آب نسبت داده. و چه چیزی بالاتر از باغ (بهشت انتزاعی) هست که کسی تمنای وصالش در سینه پرورش بده؟
نکته بسیار زیبای این شعر باغ ِ آب هستش. اون بهشت انتزاعی آب کجاست یا چیه؟
آب وارد باغ میشه. پای درختان جاری میشه. اما این باغی که آب به اون وارد میشه، باغ ِ آب نیست؛ بهشتی که آب تمنا میکنه نیست. بلکه راه و یا بستری است که آب از اونجا میتونه به باغ ِ رویای خودش برسه. در شعر گفته میشه، حسرت عکس یک باغ. عکس یک باغ عمدتا تصویر شاخه ها و بیشتر شامل برگ های درختانه. جایی که عملیات فتوسنتز انجام میشه، چیزی که حیات درخت و به تبع اون حیات باغ بهش وابستگی داره. پس باید گفت خواستگاه آب محلی هستش که عملیات فتوسنتز (مجاز از حیات) انجام میشه. آب با رسیدن به کارگاه فتونستز، نقش خودش رو برای تمدید حیات برای امتداد بخشیدن به حیات ایفا میکنه.
با به انجام رسیدن رسالت، حسرت از بین میره.
برداشت انسان از اینکه چیزی به زیر خاک میره مرگ است. پس تعبیر ما اینجا اینه که آب برای رسیدن به خواستگاهش، خودش رو در پای درخت فنا میکنه. بعد از پایین رفتن در زمین و فنا، توسط ریشه های درخت جذب و به خواهستگاهش، به سمت کارگاه حیات (برگ ها)، منتقل میشه.
اما چرا آب حسرت میخوره! جاری شدن و جریان یافتن اصل اساسی رسیدنه. جاری شدن مجاز از حرکت کردنه و بدون حرکت کردن هیچ چیزی به دست نمیاد. حسرت خوردن یک فعل انسانیه و به آب نسبت داده شده. اونچه که انسان همیشه حسرتش رو خورده این بوده که باور داشته بهتر از این میتونسته زندگی کنه. و این یعنی حرکت نکرده. یا به اندازه کافی حرکت نکرده.
آب اگه حرکت نکنه میگنده و فاسد میشه و بعد هم تبخیر میشه و هدر میره. بدون اینکه به خواستگاهش رسیده باشه. بدون اینکه رسالتش رو انجام داده باشه. اینکه انسان زندگیش هدر بره بدون اینکه حرکت کرده باشه آیا حسرت نداره؟
اما
ای حرمت سپیدی کاغذ !
نبض حروف ما
در غیبت مرکب مشاق می زند.
در ذهن حال ، جاذبه شکل
از دست می رود.
سپیدی کاغذ ! یه کاغذ رو در نظر میگیریم، عموما کاغذها سفید هستن بعد
چیزهایی روی کاغذ نوشته میشن، درصدی از سپیدی کاغذ به خاطر نوشته شدن
(تولد و زندگی) حروف از بین میرن، گذشته از معنای سپیدی کاغذ، حرمتش هست
که اینجا خطاب شده !
مصرع بعدی رو اول اینطور معنی کنیم:
1. غیبت مرکب رو به معنی نبودن و غایب بودن مرکب فرض کنیم .
2. غیبت مرکب رو به معنی غفلت و عدم آگاهی نسبت به غفلت فرض کنیم .
3 . غیبت مرکب رو فنا فی الله فرض کنیم .
بر اساس فرض اول، مشاق زدن نبض حروف : زدن نبض اشاره به زندگی و زنده
موندنه، تمام حرفایی که می زنیم از حروف تشکیل میشن، پس حروف پایه و اجزا
تشکیل دهنده تکلم، مرکب چیزی که با اون بشه حروف رو روی سپیدی کاغذ نوشت !
و در حالت کلی مرکب می تونه مجاز از نیرو و توان و یا اشتیاف و دلیل تکلم
باشه .
بر اساس فرض دوم، آدم خودش رو و شاکله خودش رو از ذهن حال، خارج کرده و
فراموش کرده یعنی در حال زندگی نمی کنه و هیچ چیز برای کسی که در حال نیست
قابل درک نیست، پس در زمانه ای که کسی قدرت ادراک نداره، تکلم بیهوده اس !
و به سختی و در مشقت، حرف زدن و نوشتن، زنده موندن ! کس این کرشمه نبیند
که من همی نگرم !
بر اساس فرض سوم، مشاق زدن نبض حروف در حالی که "من"ی وجود نداره، به
مفهوم انجام دادن هر عملی فقط برای رضای معشوق هست . نبض اعمالی که در جهت
خواسته های "من" هستن به سختی می زنه !
و اما معنی چهارم:
کمله "ما" از دو حرف م،ا تشکیل شده، و مشاق به معنی مشقت زیاد، زدن نبض هم
کنایه از زنده موندن، و مرکب چیزی باید باشه که بتونه م و ا رو به هم وصل
کنه یعنی بتونه وجود "ما" رو نگه داره. که اینجا هم گفته شده در عدم وجود
مرکب، با مشقت زیاد نبض "ما" می زنه ! چه چیز باعث میشه که "ما" زنده
بمونه و نبضش بزنه .
حروف م،ا که ما میشه از چی گرفته شده یا چه چیزایی ما رو تشکیل میدن. حروف مجاز از اجزای ماست .
برگردیم به توحید، اینجا بازم "کثرت در عین وحدت" یک چیزهایی باعث تشکیل
شدن ما شده ! مثه دیوار که از وحدت اشیا کثیری بوجود اومده بود.
پس مرکب مجاز از توحید بود .
خطاب به سپیدی کاغذ، که زندگی حروف به خاطر تو نیست و استفاده از حرمت،
نشون میده شاعر با در نظر داشتن استلزام به بستری به نام سپیدی کاغذ برای
نوشتن حروف، زندگی حروف رو وحدت بین حروف می دونه . منظور شاعر می تونه
معنا گرایی و باز هم اشاره به جوردیگر بینی باشه حتی به کلمات ساده، و
الهام از هر چیز ناچیز و در حد اپسیلونی به اندازه وحدت حروف تشکیل دهنده
کلمه ما در مقابل سپیدی پر رنگ و وسیع کاغذی که بستر همین حروفه .
البته باید ذکر کنم که کاغذ اشاره به روح داره، و سپیدی: قابلیت پرورش روح . و حرمت، مسئولیت پروش روح . شما اینها رو جایگزین کنین .
جاذبه شکل، کنایه از نگاه کردن به پوست و ظاهر بر اثر ظاهر بینیست، بعد از اینکه جان اشیا رو در توحید معرفی می کنه، حالا برای شناخت هرچیزی، پنجره ای داره که بعد از پوست و ظاهر و شکل اشیا به درون اشیا باز میشه. نظر را نغز کن تا نغز بینی گذر از پوست کن تا مغز بینی .