من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
وضو مقدمه است. کسب آمادگیه. در واقعیت این آمادگی با شستن صورت و دست و... تحصیل میشه.
تپش مجاز از نبض و دارای بار معنایی زنده بودن و یا حیات داشتنه. عطاری کرمانی تپش پنجره رو به باز و بسته شدن پنجره تعبیر کرده و فرزاد اقبال به تپش قلب و در نهایت به وضو گرفتن با خون تشبیه کرده.
قصد از وضو گرفتن احتمالا نماز باید باشه (که در ادامه شعر به نماز اشاره میکنه: در نمازم...) و از اونجایی که نماز در حقیقت عملی برای ارتباط با ماورای فیزیکه پس وضو گرفتن باید به نحوی شخص رو برای برقراری این ارتباط آماده کنه.
از نظر من، کلید شرح عبارت «تپش پنجره ها» در بار معنایی کلمه پنجره به معنی دریچه ای به بیرون نهفته است.
عملی که شخص رو برای برقراری یک ارتباط روحانی قراره آماده کنه باز کردن دریچه هایی به بیرون از جهان فیزیکیه. شاید این سوال پیش بیاد که چطور چنین دریچه هایی باز میشن؟ ساده است، همونطور که آماده میشیم تا یک سیب رو گاز بزنیم. این آمادگی ابتدا از درون شکل میگیره. بواسطه تمایلی که ایجاد میشه تا یک سیب رو گاز بزنیم. به همین شکل، تمایلی لازمه که ایجاد بشه تا با ماورا ارتباط برقرار کنیم. سهراب این رو مطرح میکنه تا بعد روحانی عبادت رو متذکر بشه. همونطور که در جای دیگه میگه «گاه یک قطره آب که روی دست ما می افتد از همه دیدارها تازه تر است» و داره به فرمالیته های روابط خرده میگیره که ما اونقدر درگیر فرمال های روابط میشیم که بعد عاطفی روابط فراموش میشن و اصلا در حین دیدار با یک دوست متوجه نیستیم که چقدر دوستمون رو دوست داریم.
وضوی فرمالیته، نماز فرمالیته به همراه خواهد داشت. سهراب برای فرار از نماز فرمالیته، ابتدا آماده سازی فرمالیته رو اصلاح میکنه و تغییر میده؛ در درونم برای ارتباط با ماورا تمایل و خواهش ایجاد میکنم (و این میشه وضو). مزیت مهم این آماده سازی اینه که نمیتونه دروغین و ساختگی باشه. در غیراینصورت خودفریبی است! همونطور که در ادامه شعر میگه «در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف» ماه مجاز از تنهاییه و دارای بار معنایی یکی بودن و یکی شدنه. میشه گفت که منظور اینه که نماز من یکپارچه است و این همون اخلاص داشتنه. اخلاص باعث یکرنگی میشه در مقابل نفاق که دورنگی میاره و چهره ای دروغین و ساختگی داره.
«طیف» دسته های رنگی حاصل از تقسیم شدن نوره. این معنای دوگانگی نداره بلکه معنای کثرت داره. از نظر لغوی کثرت در برابر وحدت (یکی بودن) قرار میگیره اما از لحاظ عرفانی - با عطف به مصرع قبل - این اشاره ای به وحدت در کثرت داره. درسته که در نماز من کثرت طیف وجود داره اما اینها رو از یک منبع می بینم (ماه که اشاره به یکی بودن داره). جای دیگه اشاره متفاوتی به این موضوع داره: پرتغالی پوست می کندم. وقتی پوست پرتغال رو می کنی دیگه پرتغال نیست!!! منطقی که این همه اجزا رو تبدیل میکرد به «یک» میوه به نام پرتغال از هم گسسته. شهر در آیینه پیدا بود. منطقی که یه مجموعه از اجزا مختلف رو در قالب کلمه «شهر» بیان می کرد از پیش چشمم برداشته شده و من میتونم جز جز این مجموعه رو ببینم و هر کدوم رو در کمال تجرد و انتزاع ملاقات کنم.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
نماز که جسم نداره! و در هر صورت، به هر شکلی و هر کیفیتی برگزار بشه نمیتونه چیزی رو بپوشونه. «سنگ» هم اینجا دربردارنده این ویژگی هست که که یک تکه است و این تاکید دوم سهراب بر یکپارچگی و «یک تکه ای بودن» نمازش به حساب میاد. به طور مشابه «پشت» هم متبادر کننده معنی «نهان» به ذهن است. پس «پشت نماز» میشه نهفته در نماز و «سنگ» هم ویژگی معنوی اخلاص که البته قابل رویت نیست اما قابل درک و مشاهده است؛ بخاطر همینه که این ویژگی نهانه و عیان نیست. بدین ترتیب داریم: اخلاص عبادت من - اگر چه کیفیتی قابل دیدن با چشم نیست اما - قابل مشاهده است مانند یکپارچگی سنگ که با چشم قابل دیدن نیست اما با آزمایش قابل مشاهده است.
«ذرات» بار دیگه اشاره به کثرت داره و «همه» اشاره به یکپارچه و یکی بودن داره. فرض کنیم سنگ نمک. این سنگ، یکی و یکپارچه است در عین حالی که از ذره های بلورین نمک تشکیل شده. بلورین شدن رو فرزاد اقبال به شفافیت تعبیر کرده که باعث شده فرانما بشه و سنگ پشتی قابل دیدن بشه (البته توضیحات زیبایی داره فرزاد که من فقط اشاره کوتاهی به اونها کردم، توصیه میکنم حتما مطالعه کنید). به نظر من، این از یک سو تاکیدی بر درک اجزا نمازش داره به طوری که به جز جز نمازش (شبیه به اجزا پرتقال و شهر) آشناست و هر جز رو در کمال تجرد درک میکنه و از سوی دیگه به وحدت در کثرت اشاره میکنه چرا که نور به هر بلوری تابیده بشه به اجزا مختلفش تقسیم میشه این اجزا اگرچه ممکنه متفاوت باشن (در نتیجه عبور از بلورهای مختلف) اما همه از یک منبع هستن. با تابش نور به هر بلور طیف خروجی مختص اون بلور رو درک میکنه و با جمع همه طیف ها به درک کامل عبادت می رسه (از کثرت به وحدت رسیدن).
این رو هم از مولانا داشته باشیم که بسیار شباهت داره به این بخش از شعر سهراب:
همچو آن یک نور خورشید سما --- صد بود نسبت به صحن خانه ها
لیـک یـک باشـد همـه انوارشـــان --- چون که برگیری تو دیوار از میان
در ادامه خودش رو در هماهنگی با ذرات و اجزا دیگر جهان می بینه. من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو... پی تکبیره الاحرام علف ... قد قامت موج و... در شعر سهراب شما به وفور میتونید نمونه هایی که به توحید و تجرید مرتبط هستند رو پیدا کنید. این قسمت از شعر به وضوح درباره وحدت و درک وحدت در کثرت صحبت میکنه با عباراتی جدید و بدیع که در تاریخ ادبیات ما بی سابقه هستن. به نظر من، این عبارات بدیع نگرش بدیعی هم به مساله توحید و تجرید باز میکنه. سهراب نه تنها در وجه ظاهری اشعارش ما رو به جور دیگر نگاه کردن (نگاه به چیزها از زاویه ای جدید) میکنه (گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد و نمونه های دیگه) بلکه در معنا و عمق اشعارش هم این دعوت رو از خوانندش داره.
«و اما تاکید من بر این ظرایف بیشتر از آن روست که متذکر شوم، رمانتیسیسم سپهری حتی در گرایش به دین طبیعی، از نوع احساسات بی ضابطه و مفرط مقلدان وی که گاه تا حد دلزدگی پیش می رود نیست؛ کسانی که به قول سهراب آنقدر از «حال» می گویند که آدم را به یک جور «تهوع حالی» دچار می سازند (هنوز در سفرم؛ صفحه 81)، بلکه در احساسی تر ین اشعار سهراب هم می توان صلابت فکر و زبان شاعرانه را مشاهده کرد که از وظیفه خود یعنی صنعت پردازی هنری عدول نمی کند» (فرزاد اقبال).
کتاب «شرحه شرحه، شرح اشعار سهراب سپهری» تالیف دوست عزیزم فرزاد اقبال، تفاسیر بی نظیری در رابطه با دو شعر «صدای پای آب» و «مسافر» رو مطرح می کنه که ضروری دیدم این کتاب رو به علاقه مندان شاعر آب و آیینه معرفی کنم.
شابک کتاب: 9786005535549
سهراب در خاطراتش (خاطراتی از ژاپن) از وجود انبوهی از تفاوت ها میان محله های کاشان و محله های ژاپن صحبت میکنه و اشاره میکنه که اگر چه حال و هوای صمیمی محله های کاشان رو در ژاپن نمیشه پی گرفت، اما خروجش از کاشان و زندگی در ژاپن، که باعث شده از احساساتش دور بشه، در مقابل، عقلانیتش رو پر رنگ تر کرده. سهراب در خاطراتش از ژاپن بیان میکنه «و گاه به هنگام پوست کندن یک سیب، مهر مادری و پیوند میان خود و بستگانم را به مسخره می گرفتم». بعدها هم از اون مشاهده معرفتی خودش در ژاپن اینطور نقل میکنه: «پرتقالی پوست می کندم، شهر در آیینه پیدا بود، دوستان من کجا هستند» حجم سبز، ورق روشن وقت. بهرحال، احساس و عقل در نظر شعرا در مقابل هم بودن (همون دعوای همیشگی عشق و عقل) ولی سهراب نگاه دیگه ای داره و این دو رو مکمل هم میدونه که در این قطعه شعر هم از این موضوع استفاده کرده.
«این» و «آن» منظور همه بود و «بو» و «بلند» دو محیط ذهنی و محیط عینی رو شامل میشد. حرف آخر اینکه: سهراب بیان میکنه که خدا رو در همه جا، هم محیط قابل رویت و هم محیط غیرقابل رویت، مشاهده میکنم.