دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
اول «حرام شدن» رو ببینیم چیه.
حرام دو جور داریم یکی به معنای ممنوعیت شرعی و یکی به معنای هدر شدن یا از کف رفتنه مثل وقتی میگیم «حیوان حرام می شود». مثلا وقتی حیوان حلال گوشت در معرض مرگ باشه باید قبل از مرگ، ذبح بشه وگرنه اصطلاحا میگیم حرام شد. این حرام شد کنایه به هدر شدن داره که شاید هم از حرام شدن خوردنش نشات گرفته باشه.
اینجا هم صحبتی از شرع نیست حتی اگرم باشه اونچه که میشه استنباط کرد اینه که «زمزمه حیرت» هدر میره خواه به دلیل عدم استفاده در فرصت مقتضی و خواه به دلیل حرام شرعی شدن. بهرحال دیگه قابل استفاده نیست. تصور من اینه که میگه هدر میره.
و بعد ببینیم «حرف» چیه.
حرف میتونه صحبت کردن یک نفر باشه مثل وقتی میگیم «دارم حرف میزنم». میتونه نقل قولی از کسی باشه مثل وقتی میگیم «حرف مادر این نبود». و یا میتونه یکی از حروف الفبا باشه. به نظر من، حرف اینجا یعنی کلام. کلامی که به صورت یک مکالمه داره بین دو نفر رد و بدل میشه. یعنی همون اولی.
و اما «حیرت» چیه.
اولا اینکه نمیگه حیرت زمزمه یا زمزمه حیرت زده. در واقع در ادبیات ما تا بحال کسی به «حیرت» جان نداده بود مثل اینجا که سهراب میگه «زمزمه حیرت» که یعنی «حیرت زمزمه میکنه». حیرت یک حالته و وقتی پیش میاد که ما نمیدونیم چه کاری بکنیم یا چه چیزی بگیم. حیرت بر اثر دیدن یا شنیدن یا درک کردن یه چیز غیر منتظره، شگفت انگیز، زیبا، خارق العاده، غیر طبیعی و یا غیر نرمال و... پیش میاد. ترکیب زمزمه حیرت که به حیرت جان می بخشه به لحظاتی اشاره داره که ما حیرت زده هستیم. در این لحظات حیرت وجود و هستی پیدا میکنه. این لحظات همون لحظاتی هستند که اگه دچار نباشیم هدر میرن. در اصل، سهراب تلاش میکنه به خواننده القا کنه که حیرت زدگی ارزشمنده.
«دچار» رو هم سهراب صراحتا قبلش گفته که «دچار یعنی عاشق».
و اما ترکیب «زمزمه حیرت میان دو حرف».
دو نفر در حال گفتگو هستند. هر فاصله و هر سکوت بعد از اتمام یک حرف، یک فرصت برای تعیین و انتخاب حرف بعدیه. این فاصله، فرصتی هست برای حیرت که زمزمه کنه و به عبارت دیگه وجود شخص رو فرابگیره. اینجا صحبت از عشق و گفتگوی بین دو نفره و من علاقه ای ندارم که چیزی جز زیبایی و حسنات مخاطب رو مبنای حیرت زدگی تصور کنم. اگه اهل عشق باشیم (دچار باید بود) قطعا حسی از عشق درون ما شکل میگیره و این تاثیری هستش که ما از حیرت زدگی میگیریم. پس حرف بعدی ما فامی از عشق به خود میگیره و در ادامه هم حرف به حرف غلظت فام بیشتر و بیشتر میشه. تنها در این صورت هستش که زمزمه حیرت میان دو حرف هدر نخواهد شد.
اگه بخوایم به عمق بیشتری از این قطعه شعر دست پیدا کنیم ابتدا باید به عمق «دچار بودن» بریم.
دچار بودن کنایه از درگیر چیزی بودنه و در ادبیات ما بار منفی داره. مثلا ما نمیگیم دچار سلامتی بلکه میگیم دچار بیماری. اینجا یه نکته ظریفی وجود داره که سلامتی باعث نمیشه ما به فکر و درگیر سلامتی باشیم اما بیماری – به نسبت شدتش – ما رو درگیر خودش میکنه. این نوع درگیر چیزی شدن ما رو به سمت یک درمان، یک چاره و یک راه سوق میده که در حقیقت اصل مطلب هم همینه. در حالت ایده آل «دچار» یعنی کاملا درگیر چیزی بودن. پس منظور سهراب از دچار بودن در حقیقت میشه در پی راه بودن. سهراب در اشعارش همیشه به «راه» اشاره کرده. در جای دیگه از همین شعر مسافر میگه «من از کدام طرف میرسم به یک هدهد» و یا «من از کدام طرف میرسم به سطح بزرگ». اصلا مسافر بودن تنها به شرطی معنی پیدا میکنه یک راهی وجود داشته باشه.
در جای دیگه با کلمات و روش متفاوتی مفهوم دچار بودن رو با مبتلا بودن بیان میکنه: «شاخه مو به انگور مبتلا بود».
و بعد باید «حرف» رو تعمیق بدیم.
تمام حالات ممکن برای حرف اینجا صدق میکنه. البته انتزاعی میشه و موارد بسیاری رو شامل میشه. بعنوان یک مورد این رو حرفی از حروف الفبا در نظر بگیریم. هر کدوم از حروف یک کلمه با یک فاصله کمی از همدیگه ادا میشن. فاصله بین هر دو حرف حالتی از حیرته چرا که وقتی ما حیرت زده هستیم احتمالا دهانمون بازه و کلمه یا حرفی نمیتونیم ادا کنیم بجز یک صدایی که به نویز تعبیر میشه. یک حرف به تنهایی بار معنایی نداره و صرفا در کنار سایر حروف باید قرار بگیره تا تشکیل کلمه بده و معنا پیدا کنه. اگه برای ادای یک کلمه، دهان رو باز کنیم و «زند» رو ادا کنیم و بعد از چند لحظه در ادامه «گی» رو ادا کنیم، نمیتونیم بگیم کلمه «زندگی» رو ادا کردیم. فاصله بین «زند» و «گی» بیش از حد بوده و به تعبیر این شعر زمزمه حیرت بین «د» و «گ» حرام شده. چرا این اتفاق افتاده؟ چون گوینده دچار ادای یک کلمه معنی دار نبوده. بر مبنای تعبیر این شعر می بینیم که حروف در سفر هستند و به مقصد رسیدنشون ریشه در معنی دار شدنشون داره. البته همه چیز همینطوره. یاد جمله ای از رابرت فرابیشر افتادم که میگه چیزی در دنیا بعنوان نویز وجود نداره همه چیز معنا دار هستند این ما هستیم که قادر به درک اونها نیستیم و اونها رو نویز میپنداریم.
I understand now, that boundaries between noise and sound are conventions
All boundaries are conventions, waiting to be transcended
و الی آخر...
قشنگ بود...عمیق...دقیق
چاپش کنید...حیفه
مرسی
لطف داری
عزیزم، ممنون...
میام میخونم.
خوندم، مرسی مرسی.. روشن شد برام.. چقدررر خوب شعرای سهراب رو روشنتر میکنی..
لطف داری
واقعا ممنون، معنیش برام مهم بود