نکند اندوهی سر رسد از پس کوه
تو دستگاه های موسیقی ایرانی، دستگاه ماهور حال و هوای کسی رو بیان می کنه که فرصتی مغتنم رو از دست داده، فرصت مغتنم هم تو عرفان ایرانی نشات گرفته از امتحان خداست ! مثه آدم ع که تو بهشت بود و با اون میوه ممنوع مورد امتحان قرار گرفت، شاید اذان روزهای عزا و شهادت رو یادتون باشه، این اذان تو یکی از گوشه های ماهور به نام گوشه راک عبداله، هنرمندانه اجرا شده، که اشاره داره به وضع و حال کسانی که شب عاشورا بعد از اینکه امام حسین ع بیعت رو از بیعت کنندگان بر میداره، حسین ع رو ترک می کنن و بعد دچار اندوهی میشن که از پس کوهی به نام عاشورا به قلبشون می رسه .
این اندوه که سهراب ازش حرف میزنه همین اندوهی هست که تو عرفان ایرانی نشات گرفته از امتحان خداست، کوه امتحان خداست، اندوه زمانی به بشر میرسه که تو امتحان الهی، هواداری نفسش (خودش) رو کرده باشه
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
در کل جهان خلقت، پنج عالم رو خدا خلق کرده، که بالاترین آن عالم ارواح و پایین ترین آن عالم جسمانی هست، کف دست زمین، که سهراب ازش استفاده کرده، استعاره از عالم جسمانی مطلق هست . ما در این عالم جسمانی هبوط کرده ایم که با ابزاری که خدا به همه انسان ها داده، شاکله خودمون رو به تا عالم ارواح بالا ببریم، شاکله، تمام جهانی هست که یک شخص داراست یعنی همه خصوصیات و متعلقات خودی خودش، که شامل هر چیزی میشه که در جهان جسمانی هست که به هر نحوی هر چند خیلی باریک، اما به اون شخص مرتبط هست و متعلق به اون شخص میشه . این تقریبا تعریف شاکله میشه .
سهراب در حد اعلی از صفت ناپیدا استفاده کرده برای مدیر ابزاری که ما انسان ها در اختیار داریم، چیزی به نام فطرت . ندای فطرت در ابتدا گم ترین و بعد از به اصالت رسیدن توانایی درکش، واضح ترین ندایی هست که در عالم جسمانی وجود داره .
و اینکه چرا "رسولان" از تابشش خیره میشن، اشاره داره به هدف اصلی رسالت پیامبران که آگاهی دادن مردم به ندای فطرت هست .
تقویت و به اصالت رساندن ِ توانایی شنیدن ندای فطرت، هدف اصلی رسالت انبیاست، خب اینجا برمی گردیم به اینکه چطور "رسولان" باید از تابش فطرتشون خیره شده باشن، محمد ص از کودکی خودش و بازی های کودکیش اینطور فرموده که، برای یک بازیی ما روی زمین می نشستیم و سنگ در دامن جمع می کردیم و بلند می شدیم تا از سنگ ها برای بازی استفاده کنیم، کسی که سنگ ها را در دامن جمع کرده بود وقتی از زمین بر می خاست، مجبور بود که لباسش را بالا بگیرد تا سنگ ها روی زمین نریزند، و این موجب می شد عورتش پیدا شود، من یک بار نشستم و سنگ جمع کردم و هنگامی که خواستم برخیزم مانند اینکه کسی روی دستم زده باشد لباسم رها شد و سنگ ها ریخت و اینکار را سه بار انجام دادم و بار سوم هم این تکرار شد، و من فهمیدم که نباید این کار را انجام دهم و دیگر انجام ندادم .
اون چیزی که در پیامبر به "اختیار"ش فهماند که این کار غلط است، فطرت پیامبر بوده، سایر پیامبران هم همه از راه تسلیم در برابر فطرتشون به رسالت رسیدند، موکدا تشهد نماز، تاکید بر رسیدن به رسالت می کنه از راه بندگی . محمدا عبده و رسوله.
خب به شعر گردیم و ببینیم چی شد، در کف دست زمین گوهر ناپیداییست که رسولان همه از تابش آن خیره شدند . فک کنم تصورش سخت نباشه رسالت در عالم جسمانی از ناحیه فطرت حاصل شده و به کمال رسیده "خیره شده" .
و در ادامه
پی گوهر باشید
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید (چراگاه رسالت = پایگاه امدادی فطرت)
امیدوارم با توضیحات بالا خودتون بهتر از هر کسی، ادامشو بخونین