سهراب ی تر

سهراب ی تر

سهراب ی تر - شرح اشعار سهراب سپهری
سهراب ی تر

سهراب ی تر

سهراب ی تر - شرح اشعار سهراب سپهری

درباره عشق در شعر سهراب

و عشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست.

قبلا درباره این قطعه شعر صحبت شده بود. اینجا سعی دارم ساده‌تر و دقیق‌تر بنویسم و بعد هم ببینیم، آیا با قطعه «گنجشک محض میخواند» ارتباطی داره یا نه.


سفر به معنای سادش اینه که از جایی به جای دیگه بریم که در این صورت ما در وضعیت جدید قرار میگیریم. تمام ویژگی‌های مکان قبلی جای خودشون رو به ویژگی‌های مکان جدید میدن. در اینجا سفر فیزیکی نیست، بلکه منطقی هستش. پس یعنی در این سفر ویژگی‌های منطقی/معنوی مبدا رو میذاریم کنار و ویژگی‌های مقصد رو میپذیریم.

روشنی  اینجا اشاره به شناخت داره.

اهتزاز به معنی جنش میتونه باشه و میدونیم هر جنبنده‌ای «زنده» است پس اهتزاز اینجا بیانگر زنده بودنه.

خلوت حالتیه که کسی یا چیزی از نظر تعلقات فکری و منطقی آزاد و بدون ارتباط هستش.

از ترکیب خلوت اشیا میشه نتیجه گرفت که هر چیزی یک بعد تک و منحصربه‌فرد داره. وقتی خلوت برای چیزی درنظر گرفته بشه یعنی اون چیز رو داریم سوای سایر چیزها در نظر میگیریم.

ترکیب اهتزاز خلوت یه مقدار متفاوته و به این معنی هستش که به «خلوت» داره جان میبخشه (اهتزاز داره پس زنده است) و روشنی رو که بهش اضافه کنیم به این معنی میشه که این خلوت شناخته بشه.


و نهایتا عشق. عشق رو یک حرکت توصیف میکنه حرکتی به مثابه سفری برای شناخت. در این سفر، عاشق به فضایی میره که اونجا اولا هر چیزی زنده است و ثانیا استقلال وجودی داره و در این فضاست که به شناخت چیزها میرسه.



تعمیمات:

اگه دقت کنیم این تعریف از عشق در حقیقت به معنی مورد توجه قرار دادن یک چیز به طور خاص و جدا از سایر چیزهاست. برای چنین توجهی، نیازه که شخص نگاه مستقیمی به اون چیز داشته باشه (در نگاه مستقیم، نگاه صرفا معطوف به یک چیز میشه فلذا اون چیز رو سوای چیزهای دیگه میبینه) که سهراب در جای دیگه با تعبیری مثل «تابش استوا» ازش یاد کرده. مثل ایمانی از تابش استوا گرم...

و جای دیگه که افسوس میخوره از اینکه مردم نگاه مستقیم به میوه‌ها ندارن پس شناختی هم پیدا نمیکنن و یا بعبارتی عاشق نمیشن: «بینش همشهریان، افسوس؛ بر محیط رونق نارنج‌ها خط مماسی بود».


به نظر شما:

آیا ارتباط معنایی بین قطعه «گنجشک محض میخواند» و «عشق سفر به اهتزاز خلوت اشیاست» وجود داره؟ 

نکته: محض رو به معنی «ناب» درنظر بگیرید. شاعر در اون لحظه صبحگاهی تنها چیزی که بهش توجه میکنه صدای گنجشکه. درواقع یک نگاه مستقیمی به صدای گنجشک داره!

استوایی هستم یا زاویه دارم؟

در نظر سهراب عشق یعنی فهمیدن و نه هر فهمیدنی بلکه فهم دقیق و درست. و این تعبیر رو در همه جای اشعارش استفاده کرده. دقت کنیم به تضاد این دو قطعه:

1. بینش همشهریان، افسوس! بر محیط رونق نارنج‌ها خط «مماسی» بود.

2. آنوقت من مثل ایمانی از تابش «استوا» گرم، تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.

فقط این نکته رو یاداوری کنم که «استوا» جایی است که نور خورشید در مستقیم‌ترین خط به زمین می‌تابه پس بیشترین نزدیکی هم همینجا رخ میده و نزدیکی بیشتر یعنی درک بیشتر. «مماس» هم که اصلا ارتباط برقرار نمی‌کنه. برای «مماس» افسوس به کار می‌بره و برای «استوا» ایمان.

مسافر: و عشق صدای فاصله هاست

و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که،
غرق ابهامند.


از اونجایی که صدا قابل رویت نیست اگه از منبع ناشناخته ای تولید بشه ابهام ایجاد میکنه. و در درون شنونده این پرسش رو ایجاد میکنه که صدا از کجا و از کی یا از چی بود. در این حالت، درون ما بصورت خودآیند یک میلی به وجود میاد. ما این میل رو بوجود نمیاریم بلکه مثل یک هوس درون ما ایجاد میشه و ما رو به سمت منبع صدا میکشونه.
این یکی از خواص عشق هستش. ما نمیدونیم دقیقا عاشق چی شده ایم تنها کششی در درون احساس میکنیم که باید به سمت منبعش حرکت کنیم. این استعاره «صدا و ابهام» از «عشق و کشش» بسیار انطباق پذیر و گویاست. همونطور که میتونیم در مقابل هر هوسی مقاومت کنیم یا در پی اون بریم در مورد عشق هم همینطوره. مساله اساسی برای بشریت تمایز برقرار کردن بین عشق و هوس بوده و هست. دو رویکرد کلی هم همیشه پی گرفته شده: عده ای براحتی پذیرای کشش می شوند و عده ای سرسختانه در مقابل کشش مقاوت میکنند.

در ادبیات قدیم، ما از «مکانیزم عشق» میخونیم که عشق بخاطر وجود فاصله و حائل، وجود پیدا میکنه. مثلا کتری فاصله ای بین آب و آتش ایجاد میکنه تا آتش آب رو به جنبش در بیاره. اگه فاصله بین آب و آتش از بین بره، آب روی آتش ریخته میشه و تمام این سیستم از کار میفته.


عبارت «غرق ابهامند» به فاصله ها برمیگرده. به این شکل: صدای (فاصله هایی که غرق ابهامند).
اما قبلش ترکیب «صدای فاصله» رو داریم. با توصیفی که از فاصله داریم که غرق ابهام هستش بنابراین فاصله به صورت غیر مستقیم اثر صدا رو توصیف میکنه. صدا ابهام برانگیزه و همون خاصیتی که گفتیم ایجاد میشه؛ کششی برای یافتن منبع صدا، در درون شنونده ایجاد میشه.

مطمئنا هر فاصله ای که شناخته بشه قابل طی شدن و از بین رفتنه. کما اینکه در ادامه میگه «نه فاصله هایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر». نقره خودبخود سیاه میشه کما اینکه میگه با شنیدن یک هیچ می شوند کدر. اشاره به تمیزی نقره در این قطعه شعر دلالت بر آشنا بودن فاصله یا در تعبیر عام سادگی مساله داره. نتیجه میگیریم که صدایی که از یک فاصله قابل شناسایی تولید بشه کششی درون شنونده ایجاد میکنه که کوتاهه و اثرش با طی شدن فاصله از بین میره.


مکانیزم عشق رو برای «صدای فاصله» در نظر بگیریم. کتری فقط یک فاصله است. اونقدر از حرارت آتش به آب بازتاب میکنه تا آب با حرارت آتش هماهنگ و درگیر میشه. ما صدایی می شنویم (الهاماتی درک میکنیم) اما منبع صدا نامعلومه و ما اون رو نمی بینیم. درون ما میلی برای شناخت منبع صدا بوجود میاد. به حرکت در میایم. حرکت اینجا فیزیکی نیست بلکه منطقی است. این نوع حرکت رو شما قبلا تجربه کردید، مثلا وقتی غرق گوش دادن به یک موزیک بودید. هر چقدر بیشتر سفر کنید به روشنی اهتزاز خلوت اشیا، بیشتر صدای فاصله ها رو درک میکنید و کشش بیشتری درون شما ایجاد میشه و نهایتا بیشتر مجنون میشید.


سهراب فاصله ها رو غرق در ابهام توصیف میکنه احتمالا بدین منظور که این مطلب رو برسونه: کششی که درون ما وجود داره – به نام عشق – هرگز تمام نمیشه. در جای دیگه میگه: هر که در حافظه چوب ببیند باغی، صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند. در واقع چوب مجاز از انسان هست که از بهشت (باغ) رانده شده. اگه انسان اون خاطره بهشت رو یادش بیاد... یا مولانا میگه: من تو را مشغول میکردم دلا، یاد آن افسانه کردی عاقبت.

مسافر: سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیا

و عشق
سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست
به نظر میرسه «اهتراز» اشتباه چاپی بوده و اهتزاز باید می بوده. کلمه اهتراز در ادبیات ما وجود نداره بلکه احتراز (پرهیز کردن) و اهتزاز وجود داره. اینحا احتراز نمیتونه باشه چون ارتباط منطقی کلمات این جمله از بین میره. سایر کلمات مشابه مثل احتذار و احتضار هم اینجا قابل قبول نیستند.

اسم «روشنی» از صفت «روشن» میاد و حالتی رو از چیزی بیان میکنه که اون چیز روشن باشه. مثلا اتاق روشن دارای روشنی است و میتونیم این حالت روشن بودن اتاق رو با «روشنی اتاق» تعریف کنیم. قسمت های روشن و تاریک از هر چیزی، ویژگی هایی دارند مثلا قسمت های روشن عمومی و واضح هستند اما قسمت های تاریک، محرمانه و مثل معما هستند.


«اهتزاز» به معنی جنبش، به زندگی داشتن دلالت داره. هر جنبنده ای زنده است و زندگی میکنه.

«سفر» دلالت بر تغییر جایگاه داره. وقتی میگیم «از همدان به اصفهان سفر کرد» این دلالت داره بر تغییر جایگاه از همدان به اصفهان.


«خلوت» یعنی زمان و یا مکان خصوصی یا محرمانه و وقتی به کسی یا چیزی اطلاق بشه یعنی در آن زمان و مکان خصوصی شخص یا چیز. مثل وقتی میگیم «در خلوت شب» یعنی لحظات خصوصی یا محرمانه شب، یا «در خلوت خود»  مکان و زمانی که به خود شخص اختصاص دارن. حالتی که شخص خودش رو از هر چیزی رها کرده و وابستگیی نداره. دلالت داره بر ناب و محض بودن. و ناب بودن دارای ویژگی بری بودن از تماس است.


ترکیب «اهتزاز خلوت اشیا» معادل میشه با زندگی خصوصی اشیا یا زندگی محرمانه اشیا. اونچه که اشیا در پس پرده دارن و از دید ما پنهانه. «رب العالمین» به معنی پروردگار عالمیان به پرورش چیزها اشاره داره. یعنی هر چیزی در حال پرورش و احتمالا بهبود یافتنه. اما این پرورش از چشم ما پنهانه. این بخشی از محرمانگی های اشیاست.


در قطعه «سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیا» بین روشنی و خلوت تضاد وجود داره. روشنی دلالت بر عمومی و خلوت دلالت بر خصوصی داره. مقصد سفر «روشنی» است اما روشنی کجا؟ روشنی دنیای محرمانه اشیا. اینجا «روشنی» نقش مکان رو برای سفر ایفا میکنه. مثل وقتی میگیم سفر به جنوب ایران. مساله اینه که زندگی محرمانه اشیا نمیتونه روشن باشه در غیر اینصورت محرمانه نیست! درواقع این «روشنی» فقط به سطح زندگی محرمانه اشیا تابیده شده و نه به خلوت یا محرمانگی های اشیا. وگرنه دو چیز از بین میره: اولا محرمانگی و ثانیا فاصله (چیزی که در ادامه ازش صحبت میکنه). ضمن اینکه روشنی جایی نیست که بشه به اونجا به صورت فیزیکی سفر کرد بلکه باید سفر منطقی باشه و این یعنی درک کردن اونجا یا اون چیز. میشه گفت که هر چیزی خلوتی و جنبشی داره که اگه درک کردنش مساوی با لحظه‌ایست که عشق شکل میگیره.

مسافر: و عشق صدای فاصله هاست

و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که،
غرق ابهامند.
حتی در حالت ایده آل و کامل هم ارتباط پیدا کردن با دنیای تنهایی اشیا از لمس دنیای تنهایی اشیا کاملا جداست پس لمسی در کار نخواهد بود و یک فاصله ای بین شخص و تنهایی شی وجود داره. در غیر اینصورت تنهایی شی از بین میره.
ترکیب «صدای فاصله ها» به «فاصله» وجودی بیشتر از یک وجود ذهنی میده. چرا که چیزهای ذهنی صدا نمیتونن تولید کنن. تنها چیزهای عینی و جسم دار میتونن صدا تولید کنن. پس میتونه اشاره داشته باشه به اینکه «فاصله ها» همه جا در مقابل چشم هستند، همیشه اونها رو میشه دید.
از اونجایی که صدا قابل رویت نیست اگه از منبع ناشناخته ای تولید بشه ابهام ایجاد میکنه. و در درون شنونده این پرسش رو ایجاد میکنه که صدا از کجا و از کی یا از چی بود. مثل سایر موارد یک نکته نهفته ای در اینجا وجود داره و اون اینه که این پرسش شخص رو وادار میکنه تا برای یافتن منبع صدا به حرکت در بیاد. این یکی از خواص عشق به حساب میاد. ما نمیدونیم دقیقا عاشق چی شده ایم تنها کششی در درون احساس میکنیم که باید به سمت منبعش حرکت کنیم. این استعاره صدا و ابهام از عشق و کشش بسیار زیباست.
در ادبیات قدیم گفته میشه که عشق بخاطر وجود فاصله و حائل وجود پیدا میکنه. کتری فاصله ای بین آب و آتش ایجاد میکنه تا آتش آب رو به جنبش در بیاره. اگه فاصله بین آب و آتش از بین بره، آب روی آتش ریخته میشه و تمام این سیستم از کار میفته. این در واقع تعریف مکانیزم عشق هستش و با تعریف عشق تفاوت داره. سهراب در این قطعه از شعر مسافر به نحوی عشق رو توصیف میکنه.
ترکیب صدای فاصله رو برای کتری در نظر بگیریم. آیا از کتری صدایی در میاد؟ خیر. بعلاوه اینکه کتری هیچ چیزی برای اضافه کردن یا منتقل کردن به آب نداره. کتری فقط یک فاصله است. وقتی آتش زیر کتری قرار بگیره اونوقت کتری بازگو کننده حرارت آتش به آب میشه. اونقدر از حرارت آتش به آب میگه تا آب با حرارت آتش هماهنگ و درگیر میشه. شبیه به توصیفی که در قسمت قبلی داشتیم: درگیر شدن در حضور چیزی.
آتش به آب نمیرسه بلکه حرارتش به آب میرسه و اون رو با خودش در میاویزه. یک چیزی در دنیا وجود داره که به ما نمیرسه اما صدای اون به ما میرسه. و اون چیز فاصله است. صدای فاصله ما رو به جنبش در میاره (صدا از منبع نامعلوم ما رو به حرکت در میاره) و این یعنی عشق. دقت کنید در تمام نقاط زندگی هر جا حرکتی کردید صرفا به خاطر این بوده که فاصله ای وجود داشته.