و عشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست.
قبلا درباره این قطعه شعر صحبت شده بود. اینجا سعی دارم سادهتر و دقیقتر بنویسم و بعد هم ببینیم، آیا با قطعه «گنجشک محض میخواند» ارتباطی داره یا نه.
سفر به معنای سادش اینه که از جایی به جای دیگه بریم که در این صورت ما در وضعیت جدید قرار میگیریم. تمام ویژگیهای مکان قبلی جای خودشون رو به ویژگیهای مکان جدید میدن. در اینجا سفر فیزیکی نیست، بلکه منطقی هستش. پس یعنی در این سفر ویژگیهای منطقی/معنوی مبدا رو میذاریم کنار و ویژگیهای مقصد رو میپذیریم.
روشنی اینجا اشاره به شناخت داره.
اهتزاز به معنی جنش میتونه باشه و میدونیم هر جنبندهای «زنده» است پس اهتزاز اینجا بیانگر زنده بودنه.
خلوت حالتیه که کسی یا چیزی از نظر تعلقات فکری و منطقی آزاد و بدون ارتباط هستش.
از ترکیب خلوت اشیا میشه نتیجه گرفت که هر چیزی یک بعد تک و منحصربهفرد داره. وقتی خلوت برای چیزی درنظر گرفته بشه یعنی اون چیز رو داریم سوای سایر چیزها در نظر میگیریم.
ترکیب اهتزاز خلوت یه مقدار متفاوته و به این معنی هستش که به «خلوت» داره جان میبخشه (اهتزاز داره پس زنده است) و روشنی رو که بهش اضافه کنیم به این معنی میشه که این خلوت شناخته بشه.
و نهایتا عشق. عشق رو یک حرکت توصیف میکنه حرکتی به مثابه سفری برای شناخت. در این سفر، عاشق به فضایی میره که اونجا اولا هر چیزی زنده است و ثانیا استقلال وجودی داره و در این فضاست که به شناخت چیزها میرسه.
تعمیمات:
اگه دقت کنیم این تعریف از عشق در حقیقت به معنی مورد توجه قرار دادن یک چیز به طور خاص و جدا از سایر چیزهاست. برای چنین توجهی، نیازه که شخص نگاه مستقیمی به اون چیز داشته باشه (در نگاه مستقیم، نگاه صرفا معطوف به یک چیز میشه فلذا اون چیز رو سوای چیزهای دیگه میبینه) که سهراب در جای دیگه با تعبیری مثل «تابش استوا» ازش یاد کرده. مثل ایمانی از تابش استوا گرم...
و جای دیگه که افسوس میخوره از اینکه مردم نگاه مستقیم به میوهها ندارن پس شناختی هم پیدا نمیکنن و یا بعبارتی عاشق نمیشن: «بینش همشهریان، افسوس؛ بر محیط رونق نارنجها خط مماسی بود».
به نظر شما:
آیا ارتباط معنایی بین قطعه «گنجشک محض میخواند» و «عشق سفر به اهتزاز خلوت اشیاست» وجود داره؟
نکته: محض رو به معنی «ناب» درنظر بگیرید. شاعر در اون لحظه صبحگاهی تنها چیزی که بهش توجه میکنه صدای گنجشکه. درواقع یک نگاه مستقیمی به صدای گنجشک داره!
من پس از رفتن تو لب شط
بانگ تند پاهای عطش را
میشنیدم.
1. معنی لغوی شط به طور کلی یعنی منبعی از آب مثل دریاچه، رودخانه، برکه و... (لغتنامه)
2. اما در زمین شناسی شط به برکه آب شور در مغرب (کشورهای غربی-مرکزی آفریقا مثل مراکش، الجزیره، لیبی و...) گفته میشه.
ضمیر «تو» به «پرنده» اشاره داره که در ادامه شعر میگه «ای پرنده...».
«عطش» مجاز از خواهش و میل شدید هستش که اینجا با صفت «تند» هم ترکیب میشه و تاکید بر شدت میل و خواسته داره.
اگه اینجا شط رو با معنای لغوی اون در نظر بگیریم شرح شعر به این صورت در میاد که:
تو یعنی پرنده لب شط آب نوشیدی و پرواز کردی و رفتی ولی در آینده باز تشنه خواهی شد و عطش تو رو به اینجا بازمیگردونه تا بازهم آب بنوشی. من این عطش رو که در آینده رخ خواهد داد، پس از بلند شدن تو از لب شط مشاهده کردم. و اینکه میگه بانگ پا رو میشنیدم یعنی از بازگشتن تو به اینجا برای رفع عطش آگاه بودم.
با در نظر گرفتن معنای دوم شط که برگرفته از زمین شناسی هستش شرح شعر به این صورت میشه که:
دو نکته اساسی در این حالت داریم. اول اینکه آب شط از طریق بارشهای گهگاهی تامین میشه و نه بوسیله یک منبع مستمر مثل رودخانه. فلذا آب شط که آب بارانه مجاز میشه از یک منبع ورازمینی مثل الهامات.
دوم اینکه آب شط شور هستش و میدونیم که نوشیدن آب شور باعث افزایش عطش میشه.
پس میتونیم بگیم که این قطعه شعر میگه: این حقیقت بر من آشکار هستش که بعد از اینکه لب شط آب نوشیدی و رفتی من آگاه بودم از اینکه عطش تو افزایش پیدا خواهد کرد (چون آب شور نوشیدی).
نکته بسیار زیبا اینه که میگه صدای پا رو میشنیدم به این معنی که مشاهده میکردم که باز خواهی گشت. و این بازگشتن هیچ انتهایی نداره تو همیشه بازخواهی گشت چون این آب شوره و هر چقدر بیشتر بنوشی عطش تو تندتر خواهد شد و مراجعه تو به شط بیشتر خواهد شد.
نمونه دیگهای از این کاربرد از شوری رو در جای دیگه و در شعر «سوره تماشا» میتونیم پیدا کنیم که میگه «هر که در حافظه چوب ببیند باغی، صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند». در این قطعه شعر «باغ» مجاز از بهشت و جایی هستش که آدم از آنجا رانده شده (من ملک بودم و فردوس برین جایم بود - آدم آورد در این دیر خراب آبادم). به این معنی که اگه کسی در ضمیر خود (حافظه چوب) جایگاهش رو در بهشت ببینه همیشه متمایل به و متاثر از این نگاه خواهد ماند.
اینجا شوری به آب شط که از آب باران که در حقیقت منبع اصلی آب حیات بخش هستش اشاره داره و مجاز میشه از یک منبع غذای روح. این ترکیب معنایی استثنایی است! شرح اون هم مشابه قطعه شعر «سوره تماشا» هستش:
پس از اینکه به ضمیر خودت رجوع کردی و از شط درون سیراب شدی من میدیدم که چطور عطش دریافت الهام درونی تو رو به سر زدن به ضمیرت بازخواهد گرداند.
آب شور شط همون شراب در شعر حافظ هستش که همیشه طلب یک پیاله دیگه میکنه و اون رو دوای هر دردی، راه حل هر مشکلی، پاک کننده هر پلیدی و در یک کلام اون رو نوشدارو میدونه.
ساقی بیار آبی از چشمه خرابات - تا خرقهها بشوییم از عجب خانقاهی.
به می عمارت دل کن که این جهان خراب...
ساقی به «نور» باده بیافروز جام ما... (جام مجاز از جهانبینی ماست).
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم...
و...
من وارث نقش فرش زمینم
و همه انحناهای این حوضخانه
شکل آن کاسه مس
همسفر بوده با من
نقش فرش زمین به تمام چیزی که روی زمین یافت میشه اطلاق پیدا میکنه
حوضخانه قسمتی از ساختمانه که وسطش یه حوض آب داره و سقف بسیار بلندی داره همچنین درها طوری تعبیه شدن که هوا به خوبی جریان پیدا کنه
حوضخانه اساسا در معماری نواحی گرم تعبیه میشد و مورد استفادش هم بیشتر در ایام گرم بود چرا که به دلیل جریان هوا و سقف بلند و آب حوض این سازه هوای خنکی بوجود میاره به همین دلیل در بعضی از نواحی به این سازه میگن تابستان خانه.
منظور از انحناهای حوضخانه تمام معماری حوضخانه هستش اعم از شکل کلی سازه که اغلب هشت ضعلی هستش تا شکل درها و پنجرهها و سقف که به اغلب به صورت مخروطی هست و...
در ادامه میگه این معماری حوضخانه که یک تکنولوژی برای مقابله با گرماست و شکل کاسه مس که میتونیم هم جنس مسی بودنش و هم شکل هندسیش رو مدنظر داشته باشیم هم با «من» یعنی «آدم» همسفر بودن و هم من یعنی «آدم» وارث اینها هستم یعنی دارم فناوری بشر رو به ارث میبرم و استفاده میکنم.
ارث بردنش که ساده است وقتی من دارم از این فناوریها استفاده میکنم یعنی اینکه تمام علم بشر از ابتدای خلقت تا حالا به من رسیده تا ازش بهره ببرم. یه نکته داره اینکه از «این» و «آن» استفاده کرده که در جاهای دیگه هم نمونه داره مثلا:لای «این» شببوها، پای «آن» کاج بلند؛ به معنی تمام چیزهاست. از این تا آن.
همسفر بودن این فناوریها با «من» به معنی اینه که همینطور که منِ بدوی (آدم از بدو خلقت) در طی هزاران سال تغییر کردم، در حقیقت از خاستگاهم سفر کردهام به سمت خواستگاهم (که البته هنوز نرسیدهام) فناوری هم با من سفر کرده.
هم اینکه فناوری با من همسفر بوده و هم اینکه من الان در حال حاضر وارث همه دستاورد تاریخ بشریت هستم.
پشت شمشادها کاغذ جمعهها را
انس اندازهها پاره میکرد.
توضیح زیادی لازم نداره، فقط بگم:
-کاغذ جمعهها یعنی تعطیلی زودگذر جمعهها. اینکه از «کاغذ» و «پاره کردن» استفاده میکنه بخاطر اینه که میخواد این حس رو القا کنه که تعطیلی جمعهها زودگذر و فرار بود.
-انس اندازهها یعنی وقتی به خاطر انس گرفتن با کسی یا چیزی، فاصلهها کم میشه. اینجا فاصلههای زمانی منظورشه. در اصل طول روز جمعه. یعنی با انس گرفتن با دیگران، طول روز جمعه کاهش پیدا میکرد به سادگی فعل پاره کردن کاغذ.
وقتی انس بین دو کس یا مجازا دو چیز شکل بگیره اون دو به هم نزدیکتر میشن. اندازهها وقتی انس بگیرن کوچک میشن.
اینکه جمعهها این اتفاق میفته جالبه. کسایی که اونروزها میرفتن مدرسه یادشونه که 6 روز هفته کلاس بود و فقط جمعه تعطیل بود. توی ایام هفته چون فراغت فکری میسر نیست پس انسی هم نیست و ایام هفته به سادگی سپری نمیشن. جمعه که تعطیله من به خودم میرسم. به دنیای خودم. انس میگیرم با هر کی و هر چی دلم طلب کنه چون فراغت فکری دارم.
این به فلسفه شرق برمیگرده که میگن Free your mind ذهنت رو خالی کن. به قول بروس لی Empty your mind, be formless, shapeless; like water ذهنت رو خالی کن بدون فرم و شکل باش مثل آب. قبلا دربارش صحبت کردیم.
-پاره شدن کاغذ جمعه یعنی تعطیلی جمعهها به سادگی پاره شدن یک کاغذ تموم میشد.
-اینکه «انس اندازهها پاره میکرد» یعنی عبور زمان به خاطر یک رابطه گرم درک نمیشد. مثلا وقتی با اعضای خانواده محیط گرمی بوجود میاد متوجه عبور زمان نمیشیم. در فیلم Dead Man Walking 1995 وقتی ماتیو چند ساعتی رو با خانواده - پس از مدتها - میگذرونه اصلا متوجه سپری شدن زمان نمیشه و میگه Time is flying زمان داره پرواز میکنه. اینطوری نشون میده که چقدر زود زمان انس با خانواده گذشت.
اینکه توی پارکها پشت شمشادها مردم پیکنیک بگیرن و دور هم جمع بشن قدیمی نشده هنوز میتونیم حسش کنیم که چقدر این دورهمیها گرم و صمیمی هستن و چه انسی بین افراد شکل میگیره.
در نظر سهراب عشق یعنی فهمیدن و نه هر فهمیدنی بلکه فهم دقیق و درست. و این تعبیر رو در همه جای اشعارش استفاده کرده. دقت کنیم به تضاد این دو قطعه:
1. بینش همشهریان، افسوس! بر محیط رونق نارنجها خط «مماسی» بود.
2. آنوقت من مثل ایمانی از تابش «استوا» گرم، تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.
فقط این نکته رو یاداوری کنم که «استوا» جایی است که نور خورشید در مستقیمترین خط به زمین میتابه پس بیشترین نزدیکی هم همینجا رخ میده و نزدیکی بیشتر یعنی درک بیشتر. «مماس» هم که اصلا ارتباط برقرار نمیکنه. برای «مماس» افسوس به کار میبره و برای «استوا» ایمان.